سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جدا از پذیرش خانمهای بی حجاب معذوریم...!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 86/8/26 6:58 عصر

بازم مث همیشه یه چیزی دیدیم و شروع کردیم به بحث البته منظور از بحث دعوا نیستا! چون توی پستای قبلی یکی از دوستان گفته بود که شما مطمئنید که با هم دوستید و انقد با هم بحث می کنید ؟! باید بگم که منظور از این بحثها، بحثا و نقدهای سازنده است(البته الکی دلمون خوشه)

بگذریم. بحث امروزمون این بود که:

هنوز به میدون قدس نرسیده بودیم، که یه چیزی توجه منو به خودش جلب کرد. یه مغازه خیییییلی بزرگ مبل فروشی و لوازم چوبی بود که سر درش نوشته بود: "از پذیرش خانمهای بی حجاب معذوریم"!

یه ذره که دقیق تر شدم، دیدم توش که پُر از خانوم بی حجاب و بدحجابه هیچ، تمام پرسنل و کارمنداش هم بی حجاب هستن! کلی با هم بحث کردیم با هم. من میگفتم آخه مگه مرض دارن اینو بزنن بالای در مغازه شون بعد هم خودشون که رعایت نمی کنن هیچ، تازه همه مشتری ها هم از نوع خودشون هستن! اصلا نمیخوام بگم که این جور افراد رو نباید جایی راه داد و ...! بیشتر روی سخنم با صاحبان این جور مغازه هاست که اگه واقعا کاری رو اجرا نمی کنن پس چرا باید هر روز مث تابلوی "وان یکاد" از زیر تابلویی رد بشن که دقیقا عکس اونو عمل میکنن. اصلا مگه اون کاسب دلش میاد بخاطر حجاب نامناسب، مشتری اش رو از دست بده. تازه به غیر از سود و فروش جنس اش (بعضا) بخاطر ... هم از اونا استقبال میشه!!!

بغل دستی ام گفت: نه بابا، این بیچاره ها از ترس مسئولین امر یه همچین تابلوهایی رو میزنن توی مغازه هاشون که یه وقت بهشون گیر ندن!

منم کم نیاوردم و گفتم پس این همه مغازه که هر دوتامون هم خیییلی زیاد می بینیمشون چی ان که اصلا هم همچین تابلوهایی توشون نمی بینیم، خیلی هم قشنگ دارن به کسب و کارشون می پردازن! اگه مسئولین امر قراره که به مغازه ها به این خاطر گیر بدن، باید به تمامی مغازه های شهر گیر بدن. اگه واقعا گیر میدن همه صاحب مغازه ها باید از ترس این تابلوی کذایی رو به مغازه شون بزنن. تازه اگه مسئولین امر واقعا انقدر ترسناکند که تابلو رو که میزنن هیچ، تازه باید خانومای بی حجاب رو راه ندن چون کافیه مسئولین اون تابلو رو ببینن ضمن اینکه صد تا خانوم بی حجاب توی مغازه اش وووول میزنن.

نه میخوام از مسئولین حمایت کنم نه میخوام بگم که نباید خانومای بی حجاب رو توی مغازه هامون راه داد و ....!

بیشتر حرفم اینه که اگه واقعا به کاری معتقدیم دست به کار بشیم. بابا چرا انقدر برا هم فیلم بازی میکنیم؟ تا کی میخوایم در برخورد با هر کسی، نقاب مخصوص اون آدم رو بزنیم به صورتمون و شروع کنیم به تعامل؟!! چرا خودمون نباشیم؟ تا کی خودمون نباشیم؟ کی میخوایم این صحنه رو ترک کنیم و از فریب بیشتر تماشاچیا استعفا بدیم وووووووووو.....!!!!!

آخرم بهش گفتم وقتی آدم این تابلوها رو میبینه اصلا نمی فهمه واقعا منظور صاحب مغازه چیه؟ نمیدونم منظور، معنای ظاهریه یا معنای باطنی؟ نمی فهمم که باید همون خواسته رو رعایت کنیم یا عکس اش رو!!!

تازه اینکه چیزی نیست. بعضی جاها که میریم پشت درشون نوشتن "از پذیرش افراد مجرد واقعا معذوریم" بعد از پست شیشه که دقیق نگاه میکنیم می بینیم هِه! اینجا که پاتوق مجرداست!


تازه اینم چیزی نیست، پشت در بعضی مغازه ها می زنن که "غذا تمام شد!" البته اینجا دیگه آدم مطمئنه که نوشته پشت در واقعا حقیقت داره!!!

اینا که هیچی، اینجا دیگه واقعا آدم میمونه این وجه تابلو رو بپذیره یا اون وجه اش رو!!!! اینجا دیگه نمیدونم با خانواده بریم، بی خانواده بریم؟ با کس و کار بریم؟ بی کس و کار بریم؟ مجردی بریم؟ دو تایی بریم؟ گلّه ای بریم؟ یا اصلا تنهای تنها بریم.


راستی در مورد "لطفا با بستنی وارد نشوید" هم دیگه شما یه چیزی بگین!!!

این دفه احساس میکنم خیلی پرت و پلا گفتم. یعنی همیشه که میگفتم ولی این دفه یه کم اوج گرفته!!! حتی بعد از پایان تایپ این زحمت رو به خودم ندادم که یه بار بخونمش و اشتباهات تایپی و نگارشی اش رو تصحیح کنم! در هر حال امیدوارم که دوستان نکته سنج اول ایرادات رو متذکر بشن بعد هم ببخشن دیگه!!!

یاعلی

بی سرزمین تر از باد

 




کلمات کلیدی :

یه کشف تازه!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 86/8/17 10:17 عصر

     همیشه با خودم می گفتم توی این سه سال و اندی ما همه جای این دانشکده رو دیدیم الّا یه جا خودم به شخصه توی اتاق تمام اساتید اقلا 10 بار سرک کشیدم تمام سرواخ سُمبه های سلف چه قسمت خواهرا و چه قمست برادرا رو دیدم توی آبدارخونه آقا مُراد به عبارتی آقا جبّار و آبدارخونه طبقه چهارم رفتم تمام کلاسا، آموزش، اتاق رئیس دانشکده، دبیر خونه، امور مالی، امور دانشجویی،دفتر بسیج چه خواهرا چه برادرا، انجمن اسلامی، جهاد دانشگاهی، کتابخونه(همه قسمتاش)، تحصیلات تکمیلی، انجمن علمی، سایت دانشکده، سالن ارشاد و شهید مطهری، کلاسای آموزش زبان انگلیسی، نگهبانی، اتاق آقای کاظمی(شارژر کارت غذا)، نمازخونه خواهرا و برادرا! انتشارات، کتابفروشی، امور شهدا و ایثارگران، نمایندگی نهاد رهبری، دفتر فصلنامه، کلاس دانشجوای فوق و دکترا، بخش نشریات و پایان نامه ها، مخزن، آسانسور، شورای صنفی و خییییییییلی سوراخای دیگه رو خودم با چشمای خودم دیدم و احیانا لمس کردم اما همیشه تو خُماری یه جای دانشکده مونده بودم که اونم خدا رو شکر سال آخری رفع شد

     همیشه دوست داشتم که این یه جا رو هم ببینم و از دانشکده بیام بیرون که یه وقت آرزو به دل نمیرم!

تا بالاخره این ترم دیدیم که شانس با ما یار بوده و مثل اینکه میتونم از این یه نقطه هم بازدید داشته باشیم

     تابلوی دستشویی خواهران جاشو با تابلوی دستشویی برادران عوض کرده بود. با اینکه اصلا نیازی بهش نداشتم ولی رفتم سراغش. می خواستم ببینم انقدر ارزش داشت که برای دیدنش لحظه شماری کنم یا نه! از پله ها رفتم پایین و دیدم به به!!! الکی نبود که همش می دیدیم همش سیل جمعیت بسمت راه پله ها در حرکته. ما هم اگه تو این سه سال یه همچین دستشویی ای می دادن بهمون، همش تو دستشویی بودیم. دستشویی نبود که باشگاه بود!

     جنازه ندیده بودیم که دیدیم، مونده بود دستشویی خواهران و برادران، که اونم بحمدلله دیدیم!!!

     چون میدونم که بقیه هم مث من بدشون نمیاد که فضا رو ببینن، عکسا رو میذارم که همه استفاده کنن


لازم به ذکر است که بقیه عکسا مورد داشت و علیرغم میل باطنی ام مجبور شدم از پخش شون منصرف بشم!

 




کلمات کلیدی :

یکشنبه خط خطی

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 86/8/13 9:6 عصر

بالاخره ساعت 8 خودمو رسوندم بهش. تا بنزین بزنه و راه بیفتیم ساعت شد 8:20 . خلاصه راه افتادیم. این دفه قرار بریم یه جاهایی که هیچ کدوممون تا حالا نرفته بودیم. رسیدیم به یه بلواری. همون جا وایسادیم. همین جوری که نشسته بودیم و داشتیم حرف می زدیم، یه جوون ژولی پولی اومد کنار شیشه راننده و سراسیمه و وحشت زده بهش گفت: "اینجا یه جنازه افتاده. به خدا خودم دیدمش، داشتم از کنار رودخونه پلاستیک جمع می کردم که یهو دیدم یه جنازه کنارمه!"

از صدای تاپ تاپ قلبش ترسیده بودم. اصلا حالم آشوب شده بود. نمی دونستیم باید چیکار کنیم. بالاخره از ماشین پیاده شد و با اون جوون بیچاره رنگ پریده رفت کنار رودخونه. همش فکر میکردم نکنه پسره الکی گفته باشه و قصد اذیت داشته باشه، نکنه همه چی نقشه باشه، و هزار تا نکنهء دیگه...! دنده عقب اومدم ببینم کنار رودخونه چه خبره، دیدم راننده زنگ زده به 110. بهش گفتم زود برگرد تو ماشین، اصلا بیا از اینجا بریم. اومد تو ماشین نشست.

 

* چی شده؟

ـ هیچی؛ زنگ زدم به 110. گفتن این دختر خانوم هفته پیش خودکشی کرده. مثل اینکه دنبال جنازه اش بودن.

 

از ماشین پیاده شدم رفتم کنار رودخونه. دیدم دختر جوون فقط با یه لباس زیر که این یه هفته باهاش بوده از پشت افتاده و به یه سنگ گیر کرده. تعجب کرده بودم که آخه لباساش کجا رفته؟! یعنی قبل از خودکشی لباساش رو درآورده بعد...؟! دوست داشتم یه تیکه پارچه ای چیزی از تو ماشین پیدا کنم و

قبل از اینکه مأمورا بیان، بندازم روش. امّا دریغ از یه تیکه پارچه. حالا خوب بود دَمَر افتاده بود...!!!

 

* این چرا مو نداره؟ نکنه قبل از خودکشی و بعد از اینکه لباساش رو درآورده، سرش رو تراشیده؟

ـ نه بابا، بیچاره سرطان داشته، شیمی درمانی هم میشده.

* تو اینا رو از کجا میدونی؟!

ـ وقتی زنگ زدم به 110، اونا بهم گفتن.

* دختر بیچاره. خدا بیامرزش!

ـ چی چی خدا بیامرزش؟! اون هیچ وقت بخاطر این گناهش هیچ وقت بخشیده نمیشه. روحش همیشه سرگردون می مونه. خیلی از سرطانی ها هستن که شفا گرفتن. اصلا شفا چیه؟! خیلی ها هستن که سرطان دارن و حالشونم خیلی وخیمه ولی دست به این عمل مسخره نمیزنن.

* یعنی تو الان اصلا دلت براش نمی سوزه؟!

ـ نه زیاد.

ساعت شده 9:30، هنوز هیچ خبری از پلیس و آمبولانس پزشکی قانونی نیست. ملت هم فوج فوج میومدن توی صحنه حاضر میشدن و به اون دختر برهنه نگاه میکردن.

بالاخره یه موتوری 110 رسید و اومد صحنه رو یه نگاهی انداخت و بعدم شروع کرد به تلفن صحبت کردن. سه ربع گذشت اما دریغ از یه تکون که به این جنازه بیچاره بدن. شاید 50، 60 بار طول بلوار رو با ماشین گز کردیم. ملّت هم از رو نمی رفتن. همین جوری زوووم کرده بودن رو جنازه. واقعا شرم آوره.

بالاخره ساعت شد 10:10 که یه دو سه تا ماشین آتش نشانی اومدن. خلاصه تا ساعت یه ربع به 12 که ما اونجا بودیم که هنوز ایم مأمورا اونجا می لولیدن!!! آخرش دیگه نفهمیدیم چی شد. تا وقتی ما داشتیم برمی گشتیم که آب از آب تکون نخورده بود.

هنوز فکر اون یه تیکه پارچه عذابم میداد که چرا این همه مأمور و آتش نشان و ... اومدن اونجا هیچ کدوم غیرت شون بروز نکرد و ...............!

خلاصه که یکشنبه مون اینجوری خط خطی شد!!!!!!

جنازه ام ندیده بودیم که دیدیم!

 




کلمات کلیدی :

بیداد از این کم عقلی ها و بی فکری ها...!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 86/8/11 12:49 عصر


     نشد ما با این دکتر بریم بیرون و ماشین اش بنزین کم نیاره و کلی از وقت رو توی پمپ بنزین نگذرونیم!

     خلاصه رفتیم به صف چند کیلومتری بنزین خواهان پایتخت ملحق شدیم. بعد از 20 دقیقه تازه رسیدیم به محدوده پمپ بنزین! یه 10 دقیقه ای هم کشید تا نوبت ما شد. در عرض 7ـ6 دقیقه ای که دکتر رفت بنزین بزنه، یه چیزایی دیدم که باز طبق معمول از کوره در رفتم!

     یه موتوری رو دیدم که یه کناری وایساده(به قول یکی از بچه ها: ایستاده) و جلوی هر ماشینی که می اومد بنزین بزنه رو می گرفت و بخاطر یه لیتر بنزین بهشون التماس می کرد. جالب اینجا بود که فقط هم یه لیتر بنزین می خواست. به همه می گفت من کارت سوختم رو نیاوردم، فقط یه لیتر بنزین به من بدین که به مقصدم برسم. حالا اینکه چه جور باهاش برخورد می شد و کی بهش میداد و کی بهش نمی داد و چی بهش می گفتن و چه جوری از زیر یه لیتر بنزین دادن در می رفتن، بماند!

     همین مسئله باعث شد یه جرقه برای کار پژوهشی که باید تا آخر این ترم به دکتر شادرو تحویل بدیم تو کلّه ام زده بشه. باید با تکنیک مشاهده یه مسئله ای رو مورد بررسی قرار می دادیم. سه شنبه که با بچه های گروه رفتیم توی اتاقش و موضوعی که انتخاب کردیم رو بهش گفتیم، زیاد ازش استقبال نکرد و بهمون گفت برید یه تجدید نظر بکنین. بهش گفتیم می خوایم بریم روی تکّدی گری و متکدیان و شیوه های گدایی کار کنیم و موضوع مشاهده مون یه همچین چیزی باشه. خلاصه قبول نکرد و موضوع انتخابی منتفی شد. از سه شنبه تا حالا ذهنم خیلی مشغوله که چه موضوعی رو می تونیم انتخاب کنیم که هم به روز باشه و هم به درد خور. تا دیشب توی پمپ بنزین که این جرقه هه! اومد سراغم.

     قصد نداشتم انقد از این شاخه به اون شاخه بپرم ولی به قول شاعر حرف حرف میاره دیگه! بیشتر قصدم این بود که یه کم از این کارت سوخت و سهمیه بندی و این جور چیزا بگم. این جور وقتا بعضی از دوستان صداشون در میاد و میگن واااای باز فلانی غرغراش شروع شد. خب البته حقّم دارن اما باید اینم بدونن که هیچ چیز تلخ تر از حقیقت نیست!!! (اینم یه مشت محکم نثار اونایی که حوصله شنیدن حرف حق رو ندارن، البته زیاد محکم نبودا. اووووه حالا چه محکمم دهنشو گرفته!!!!)

    
میخوام بگم این سهمیه بندی بنزین هر چه قدرم که خوب بوده اما یه سری عوارض پنهانی و مخفی داشته و داره که واقعا نگران کننده است. به قول یکی از اساتید خوبم که خیلی هم دوستش دارم: این عوارض عبارتند از:

     1ـ اول اینکه یکی از اهداف آقایون از سهمیه بندی کردن بنزین این بوده که ترافیک رو به خصوص در پایتخت کاهش بدن اما اما.... ترافیک خیابونا و اتوبانا که کم نشیده هیچ، تازه یه ترافیک جدیدم ایجاد شده که حاصل این صفای طولانی که از یه فرسخی پمپ بنزین ها کشیده میشه. پس نتیجه اینکه ما که از نزدیک داریم می بینیم و روزانه کلی هم سفر درون شهری داریم، هیچ خبر و اثری از کاهش ترافیک نیست که چند برابرم شده! این از بحث ترافیک که ناامید کننده است.

     2ـ این سهمیه بندی کردن بنزین و کارتی شدنش و اینا زمینه رو برای یه سری آدم سودجو و ... مهیا کرده. میخوام بگم این مسئله یه بازار سیاه برای بنزین فروشا و کارت فروشا و ... راه انداخته. چرا باید یه عدّه از اینکه فلان آدم کارتش رو روی دستگاه کارت خوان جا بذاره، خوشحالی کنن و ...! چرا باید کارت زبون بسته رو خدا تومن به اینو و اون بفروشن و ...! ــ این سه نقطه ها رو ترجیحا و به پیشنهاد دوستان کامل نمی نویسم!ــ اینم از بازار سیاه و دلاّلی و این حرفا.

     3ـ یه مسئله دیگه که خیلی ذهنم رو به خودش مشغول کرده اینه که از یه طرف با این شرایط یه سری از مردم غیر مستقیم دارن یاد می گیرن که چه جوری از مردم گدایی کنن و دنبال این باشن که چه جوری از یکی دیگه درخواست بنزین کنن و چه دروغایی سر هم کنن که طرف بهشون بنزین بده. از طرف دیگه وقتی آدم می بینه که یه عده حتی حاضر نیستن از یه لیتر بنزین شون بگذرن و به کسی که ازشون بنزین خواسته کمک کنن، واقعا آدم متأسف میشه که چرا انقد آدما بی گذشت شدن.

 

     4ـ نظر به اینکه ارائه موارد بیشتر و بیان طولانی در این حوزه خارج از حوصله مخاطب عزیز است، نگارنده حقیر از ادامه دادن بحث سر باز میزند و بیخیال می شود!

     5ـ اگه شما هم نظری دارید خوشحال میشم که منم در جریان بذارین!

     6ـ مخلص همه ... بی سرزمین تر از باد

والسّلام




کلمات کلیدی :

علامه در تحصن...!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 86/8/10 2:12 صبح


از ساعت ۱۲ تا ۱۲.۳۰

بنا به اعلام قبلی دانشجویان دانشکده علوم اجتماعی و ارتباطات دانشگااه علامه امروز ساعت ۱۲ ظهر تجمعی در اعتراض به احکام تعلیقی ده ها تن از دانشجویان این دانشگاه و همچنین بازداشت های گسترده ی دیگر دانشجویان و سرکوب های گسترده ی جنبش دانشجویی در چند وقت اخیر برقرار شد.

از ساعات ابتدایی صبح امروز فضای دانشکده علوم اجتماعی و ارتباطات علامه ملتهب بود. حراست دانشکده از ورود دانشجویان تعلیقی و دیگر دانشجویان دانشکده های علامه جلوگیری می کرد. با این وجود در حدود ساعت ۱۲ دانشجویان ممنوع الورود و تعلیقی به همراه جمع دیگری از دانشجویان با هماهنگی دانشجویانی که درون دانشکده بودند توانستند سد حراست دانشکده را بشکنند و تمام دانشجویان را وارد دانشکده کنند. در این میان از طرف حراست دانشکده برخی از دانشجویان مورد ضرب و شتم قرار گرفته شدند و در نتیجه فشار زیاد دانشجویان و درگیری های ایجاد شده از طرف حراست درب دانشکده شکسته شد.

در ادامه جمع کثیری از دانشجویان موفق به اجتماع در درون دانشکده شدند. دانشجویان با سردادن سرود یاردبستانی به سمت حیاط دانشکده حرکت کردند. در این میان دانشجویان شعار هایی از قبیل : " دانشجوی زندانی آزاد باید گردد" " تعلیق دانشجو ملغا باید گردد" " رئیس انتصابی استعفا استعفا" " جنبش دانشجویی آماده قیام است" " دانشجو می میرد ذلت نمی پذیرد" و " مرگ بر دیکتاتور" سر می دادند.

پلاکارد هایی نیز به همین مضمون در میان جمعیت به چشم می خورد. به همراه اسامی دانشجویان بازداشتی سرتاسر کشور.

در ادامه تجمع جمعیتی بیش از ۵۰۰ نفر با حلقه زدن دور یک دیگر تریبون آزاد آغاز شد. که یکی از دانشجویان در سخنانی ضمن محکوم کردن احکام تعلیقی و بازداشت دانشجویان امیرکبیر و کردستان و اهواز در انتها نیز مدیریت دانشگاه انتصابی است و باید استعفا دهد و تمام دانشجویان زندانی بی قید و شرط باید آزاد شوند. که این سخنان با استقبال گسترده دانشجویان مواجه شد. تریبون آزاد ادامه دارد و لازم به ذکر است که در بیرون دانشکده فضا همچنان ملتهب است و بیم بازداشت دانشجویانی که در بیرون دانشکده هستند می رود. حضور نیرو های امنیتی لباس شخصی در اطراف دانشکده چشم گیر است.


از ساعت ۱۲.۳۰ تا ۱۳

در ادامه تجمع و تریبون آزاد دو تن از دانشجویان بیانیه هایی از انجمن های دانشگاه های دیگر تهران را قرائت کردند که ناگهان خبر بازداشت چند تن از دانشجویان تعلیقی علامه در بیرون محوطه ی دانشکده رسید که موجب آن شد که دانشجویان با سردادن شعار "دانشجوی بازداشتی آزاد باید گردد" به سمت درب اصلی دانشکده که رو به خیابان است حرکت کنند. دانشجویان با اجتماع خود در روبروی درب دانشکده و خیابان مقابل آن خواستار آزادی هر چه سریع تر دانشجویان بازداشتی شدند. ماشین های عبوری نیز با صدا در آوردن بوق خود و دست تکان دادن با دانشجویان ابراز همبستگی کردند.

در ادامه دانشجویان پس از سر دادن شعارهای " پینوشه پینوشه ایران شیلی نمی شه" و " مرگ بر دیکتاتور" تجمع خود را ادامه دادند در این لحظه جمعیت تجمع کننده به بیش از ۸۰۰ تن می رسید یکی از "دانشجویان چپ دانشگاه شریف" به سخنرانی پرداخت که در طی سخنان خود با نام بردن از دانشجویان زندانی کردستان و همچنین ۸ تن از دانشجویان زندانی اهواز و دانشجویان زندانی دیگر خواستار آزادی بی قید و شرط تمامی دانشجویان زندانی شد و در ادامه گفت که این امر تنها با نیروی متحد و آگاهانه جمع تک تک دانشجویان محقق خواهد شد. سخنان او با استقبال شدید دانشجویان مواجه شد و دانشجویان او با استقبال شدید دانشجویان مواجه شد. سخنان او با استقبال شدید دانشجویان مواجه شد و دانشجویان تجمع کنننده شعار دانشجوی زندانی آزاد باید گردد را سر دادند.

دانشجویان علامه ای همچنان در جلوی محوطه ی دانشکده و رو به خیابان ایستاده اند.
از ساعت ۱۳ تا ۱۴

در ادامه تجمع دانشجویان چند تن از دانشجویان دیگر دانشگاه های تهران در حمایت از تجمع دانشجویان صحبت هایی کردند. همچنین یکی از دانشجویان دختر تعلیقی علامه در ضرورت دفاع از خواست دانشجویان صحبت کرد. در این میان خبر بازداشت ۴ تن از دانشجویان علامه رسید که موجب ملتهب تر شدن فضای دانشکده شد در این لحظه یکی از عوامل حراست با حمله به چند تن از دانشجویان قصد ایراد ضرب و شتم آنان را داشت که با مقاومت شدید دانشجویان مواجه شد و نتوانست کاری از پیش ببرد.

در ادامه تریبون آزاد یکی از دانشجویان تعلیقی علامه طی صحبت های ضمن تایید خبر بازداشت ۴ تن از دانشجویان علامه علامه اعلام کرد که باید تا آزادی تمامی بازداشت شدگان و تحقق دیگر خواست های دانشجویان ایستادگی و مقاومت کرد . دانشجویان بعد از سخنان وی تصمیم گرفتند که تمامی کلاس ها را تعطیل کنند و تا رسیدن به خواست های شان به تجمع خود ادامه دهند. زمزمه هایی مبنی بر ادامه تجمع تا شب شنیده می شود. دانشجویان در محوطه ی دانشکده می چرخند و با سرود خواندن و شعار دادن تمامی کلاس ها را تعطیل می کنند. سرود "یاردبستانی" و شعار "مرگ بر دیکتاتور" "دانشجوی زندانی آزاد باید گردد" اصلی ترین شعار ها است.

هر لحظه به تعداد دانشجویان تجمع کننده اضافه می شود و در ضمن از سرنوشت دانشجویان بازداشتی نیز خبری در دست نیست. تجمع ادامه دارد. دانشجویان علامه متحدانه و آگاهانه برای آزادی تمام دانشجویان زندانی و بازداشتی ایستاده اند!

از ساعت ۱۴ تا ۱۴.۳۰

دانشجویان در ادامه تظاهرات خود تمامی کلاس های دانشکده را تعطیل کردند و با سرود خوانی و کوبیدن پا فضای راهروهای دانشکده را در اختیار خود گرفتند.

سپس دانشجویان در ادامه تظاهرات خود با جمعیت به مراتب بیش از گذشته به سمت راهروی اتاق استاید رفتند و با سردادن شعارهایی خواستار همراهی و همبستگی اساتید با دانشجویان شدند.

دانشجویان ضمن صحبت کردن با اساتید دانشکده و اعلام خواست های به حق شان و تشریح روند تجمع امروز و دادن خبر بازداشت تعدادی از دانشجویان معترض از اساتید خواستند که به آنان بپیوندند. در این میان شعار " استاد آزاده حمایت حمایت" " دانشجو استاد اتحاد اتحاد" " استاد آزاده این به تو هم مربوطه" سر داده شد. در این اثنا خبر بازداشت ۳ تن از دانشجویان پلی تکنکی که قصد خروج از دانشکده را داشتند رسید. خیابان ها و کوچه های اطراف دانشکده مملو از نیروهای امنیتی لباس شخصی است که با هماهنگی حراست دانشکده اقدام به بازداشت اقدام به بازداشت فعالان دانشجویی می کند. تجمع دانشجویان در محوطه ی دانشکده ادامه دارد. دانشجویان علامه و دیگر فعالان دانشجویی همچنان ایستاده اند!


ساعت ۱۴.۳۰ تا ۱۵

در ادامه تجمع، دانشجویان با اجتماع در محوطه ورودی دانشکده و همچنین پیاده روی روبروی دانشکده باردیگر خواستار آزادی تمامی بازداشت شدگان شدند. در این میان تعدادی از دانشجویان طی سخنانی از مسئولان دانشگاه خواستند که هر چه سریع تر تمام بازداشت شدگان را آزاد کنند. دانشجویان خواستار آنان که ضمن آزادی تمامی رفقای دانشجویان بازداشتی نیروی امنیتی از اطراف دانشکده پراکنده شوند تا دانشجویان بتوانند بدون هیچ مزاحمتی از طرف نیروی های امنیتی و اطلاعاتی بعد از اتمام تریبون آزاد و سخنرانی ها از دانشکده خارج شوند.

در انتهای تریبون آزاد بعد از خوانده شدن چند بیاینه و سخنان چند تن از دانشجویان بیاینه "جمعی از فعالان و دانشجویان چپ دانشگاه های تهران" خوانده شد که در ان ضمن اشاره به فضای سرکوب و اختناق کنونی خواستار آزادی بی قید و شرط تمامی دانشجویان زندانی از جمله دانشجویان پلی تکنیکی ها ، اهوازی ها و دانشجویان کردستان شده بودند.

این بیانیه به امضای دانشجویان چپ دانشگاه های تهران و همچنین جمعی از دانشجویان کرد رسیده بود.

دانشجویان پس از خاتمه ی تریبون آزاد همچنان در محوطه ی دانشکده متحصن شده اند تا ضمن آزادی تمامی بازداشت شدگان امروز بتوانند بدون هیچ مشکلی از لحاظ امنیتی دانشکده بیرون بروند. در بیرون دانشکده همچنان نیرو های امنیتی و اطلاعاتی به صورت گسترده ایستاده اند.


لینکهای مرتبط:

تجمع اعتراضی دانشگاه علامه در فضای شدید امنیتی پایان یافت
گزارش تصویری از تجمع دانشجویان دانشگاه علامه
گزارش کامل صوتی مستقیم از تجمع دانشگاه علامه - آوایی دیگر
گزارش ویدیویی از تجمع دانشگاه علامه
با تشکر از سایت *سلام دموکرات*




کلمات کلیدی :

تفاوت هوشمندی و سطح اطلاعات لاریجانی و جلیلی در پاسخ به یک سوال

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 86/8/4 11:26 عصر


*** سولانا در مذاکرات نماینده 1+5 بود یا صرفا نماینده اروپا ؟

سعید جلیلی : خود آنها ادعا می‌کردند آقای سولانا نماینده‌ی اتحادیه اروپا است و در این سمت با ایران مذاکراتی را شروع کرد و به هر حال برای بسیاری از این موضوعاتی که ما در عرصه‌ی کار با اروپا داریم این گفت‌وگوها تعیین‌کننده است.

علی لاریجانی : مذاکراتی که الان انجام می‌دهند به عنوان نماینده‌ی 1+5 است. کشورهای 1+5 بیانیه دادند و گفتند آقای سولانا نماینده‌ی ما است و مواضع آنها را در مذاکرات طرح می‌کنند. البته چون ایشان نماینده‌ی سیاست خارجی اتحادیه‌ی اروپا هم هست می‌تواند نظر آنها را هم مطرح کند اما فعلا ایشان نماینده‌ی طرف 1+5 در مقابل ایران است

ظاهرا آقای جلیلی که در دوره دوساله معاونت اروپای وزارت امور خارجه از دیدار با مقامات اروپایی و برقراری ارتباط با اتحادیه اروپا ناکام مانده بود ، امروز به گفتگو با نماینده اروپا قانع است و آن را لااقل برای آنچه "موضوعاتی که ما در عرصه‌ی کار با اروپا داریم" می خواند ، کافی می داند !

سعید جلیلی در پاسخ به این سوال که سولانا گفته است حضور دو مذاکره‌کننده می‌تواند مذاکرات را پیچیده کند؟ تصریح کرد: اتفاقا مذاکرات رم خوب بود. جناب آقای لاریجانی مذاکرات را هدایت می‌کردند و آقای سولانا با ایشان صحبت می‌کردند، همان‌طور که در دور قبل با ایشان صحبت می‌کردند.




کلمات کلیدی :

زندگی سخت گیر تر از معلّم

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 86/8/2 5:8 عصر


صحبت آموزش و پرورش و مشکلات نظام آموزشی و متولیان امور آموزش بود. باز دوباره از اون بحثای داغی بود که آخرش به هیچ جا نمی رسه و هیچ کدوم نتیجه ای از بحث نمی گیرن.

یکی از بزرگان جمع شروع کرد به تعریف کردن یه خاطره. می گفت: کلاس پنجم که بودم، معلممون خیلی بداخلاق بود و ما رو اذیت می کرد. از همون جا بود که من یه ضربه بزرگ خوردم و دیگه هم نتونستم رفعش کنم. این آقای معلم یه نفر از بچه های کلاس رو به عنوان نماینده و بقول خودِ بچه ها، مبصر تعیین کرده بود و ازش خواسته بود کوچکترین کار بچه ها رو بهش گزارش کنه. مبصر 4 ساله کلاس هم که خیلی به خواننده های معاصر اون زمان(خواننده های قبل انقلاب بودن مثل اینکه) علاقه داشت، به همکلاسیاش گفته بود که اگه هر روز براش یه عکس از یه خواننده محبوبش بیارن، اسمشونو توی لیست خوب ها می نویسه و اگه کسی نیاورد سریع اسمش رو توی لیست بدها و نقص تکلیفها می نوشت. منم که اصلا اهل این حرفا نبودم و زیر بار این کارا نمی رفتم، اصلا براش عکس نمی بردم. یه روز که داشت تکالیف رو بررسی میکرد، تا رسید به من و دفترامو یه نگاهی انداخت، بی خود و بی جهت اسممو نوشت توی لیست بچه هایی که هیچ تکلیفی شون رو انجام ندادن و لیست رو داد به آقا معلم. تا اون روز هیچ کدوم از بچه ها جرأت نکرده بودن حتی به مبصر 4 ساله اعتراضی کنن، چه برسه به معلمه! اون روز دیگه خیلی قاطی کردم اما با کمال ادب و با ترس و لرز به معلم گفتم که من همه مشقامو نوشتم اما....! معلمه هم نه گذاشت و نه برداشت منو صدا کرد کنار میزش. چقدر خوشحال بودم! احساس پیروزی میکردم. اما این احساس فقط از دم صندلیم بود تا میز معلم. بهم گفت دستت و بذار روی میز، دستم و گذاشتم روی میز و با خط کش چوبی اش افتاد به جونم و چند بار محکم خط کشش رو کوبوند روی بند انگشتام. تمام انگشتام باد کرده بود. اصلا لِه شده بود! ظهر که رفتم خونه، از ترس اینکه مامان و بابام و بقیه دستامو ببینن و فکر کنن حالا چه اشتباهی کردم که اینجوری تنبیه شدم، نرفتم سر سفره بشینم و ناهار نخوردم.

خلاصه می خواست بگه که زمونه عوض شده، اون زمان نظام آموزشی اینجوری بوده، الانم یه جور دیگه است. منم که نسبت به این طرز فکر خیلی حساسم و اصلا قبولش دارم باز شروع کردم به سخنرانی:

بابا به خدا این اشتباهه که این زمونه رو با یه زمونه دیگه مقایسه کنین. هر زمونه ای زمینه ها و شرایط خاص خودشو داره. اصلا همین حضرت علی خودمون گفته فرزندانتان را با زمان خود مقایسه نکنید، و آنها را برای زمان خودشان تربیت کنید نه دوره دیگر! شاید الان ما کتک نخوریم و فلک نشیم و مشقای آنچنانی ننویسیم، ولی روزگار ما هم خوب روزگاری نیست! البته ناشکری نمی کنما ولی خب زمونه ما هم مسائل خاص خودشو داره و ما باید توی این زمینه خاص و با این مشکلات خاص و گذرا دست و پنجه نرم کنیم وباهاشون کنار بیاییم.

والسّلام




کلمات کلیدی :

یار همواره من...!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 86/7/29 9:58 عصر

تنها که شدی نترس. خدا همه را بیرون کرده که خودش باشد و خودت




کلمات کلیدی :

دارم میرم از این دیار...!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 86/7/27 12:11 صبح


بالاخره از ایران رفتم

خیلی دلگیره

اصلا اینجا رو دوست ندارم

همه چی برام غریبه

همه آدما برام جدیدن

خلاصه که حسّ قشنگی ندارم

به هر کی از حالم میگم باورش نمیشه

فکر میکنه دارم الکی حرف می زنم

همش میگن تو داری کلاس میذاری

مگه میشه آدم بره اونورا و انقدر ناراضی باشه؟!

ولی به خدا از وقتی رفتم، از همه چی دور شدم

حالا اینا رو ولش کن

دور شدن از ... داره آتیشم می زنه

نمی دونم چطور باهاش کنار بیام

بقول یه شاعر رو حوضی:

"میرم ولی بدون یکی خیلی تو رو دوستت داره

یکی که از دوری تو سر به بیابون میذاره"

امیدوارم تنهام نذاره...!

 




کلمات کلیدی :

امان از دست این زن!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 86/7/21 2:15 عصر


ـ اصلا از بازیای هانیه توسلّی خوشم نمیاد!
ـ شما کی باشی که خوشت بیاد؟! خیلی ام دلت بخواد. هستی لنگه نداره!
ـ آره واقعا؛ هستی که اصلا لنگه نداره. خدا رو شکر که لنگه نداره. البته بستگی داره از چه زاویه ای بهش نگاه کنی!
ـ یعنی چی؟مثلا از چه زاویه ای لنگه داره؟!
ـ خب ببین دوست من، من چون یه مدتی توی حبس بودم و خیلی چیزا رو از نزدیک دیدم دارم نظرمو میگم وگرنه اصلا در جایگاهی نیستم که مث بقیه بشینم و بحثای کارشناسی بکنم و یکی تشویق کنم و اون یکی رو تکذیب! ولی خب باید بگم که هر چی بدبختی روی زمینه زیر سر هستی و امثال هستیه! نه شایگانِ پدر مقصره، نه جلال فتوحی و باباش و نه یه حسابدار بیچاره که به یه دختر ِ ... دل بسته! بنظر من هر چی بقیه عوامل بدبختی کشیدن زیر سر این هستیه. حالا بگو چرا؟!
ـ چرا؟؟؟!
ـ البته باز اگه همین جا یه لحظه زاویه دیدت رو عوض کنی می بینی که نه بقیه هم بی تقصیر نیستن ولی خیلی که دقیق بشی بازم مقصر اصلی رو هستی می بینی!
ـ خب بابا؛ حالا چرا؟ یه ساعت حرف می زنی آخرم میگی هستی مقصره، خب بگو برا چی، اصلا بگو ببینم تحلیلت چیه؟ 
ـ ببین به نظر من ملت هر چی بدبختی می کشن، چه زن چه مرد همش عواقب کارای این خانوماس!
ـ خب دیگه؟ بارک الله!! داره خوشم میاد ازت!
ـ ببین مثلا همین هستی، که چی مثلا بلند می شد هر روز بعد از ظهر با حاج فتوحی می رفت پارک؟ اصلا چه لزومی داشت؟ یه ذره که به قضیه دقیق شی می فهمی که کِرم از خود هستی بوده. اگه هستی می گرفت سر جاش می نشست؛ اون پیرمرد بدبخت هیچ وقت آویزونش نمی شد. به قول جلال اگه پیش حاج یونس عشوه گری نمی کرد کار به اینجا ها کشیده نمی شد! اصلا چه لزومی داره که یه زن ادعای مهندسی کنه و بلند شه بره توی کارخونه بین چهار تا کارگر وول بزنه؟!


ـ وای خدای من...! چه افکار عجیبی. زمان بابای بابابزرگ من یه همچین افکاری رایج نبوده!
ـ ببین پسر جون این زنا اگه آدم بودن اشکال نداشت ولی آدم نیستن که. خدا نکنه جو بگیرشون. دیگه هیچکی حریفشون نمی شه!
ـ اولا که این بحثا دیگه قدیمی شده و ارزش و جایگاهی نداره. دوما که اینا همش فیلم بود، هستی ام بیچاره گناهی نداشته، اون فقط اوامر کارگردان رو اجرا می کرده. سوما بیخودی حرص نخور چون با حرص خوردن من و تو کار به جایی نمی رسه!
ـ اولا که ماهی رو هر وقت از آب بگیری می میره. ثانیا که هستی که بهانه است. من دارم از طریق کانال هستی وارد دنیای کم بهای زنها میشم...!!! هستی باعث شده که دوباره موضعم رو در برابر زنا متذکر بشم!
ثالثا که اگه همه بخوان مث تو فکر کنن و بشینن و هیچی نگن و سکوت کنن و ...، وضع از اینی که هست خرابتر و فجیع تر میشه. بابام همیشه میگه صوت انرژی داره و طبق قانون پایستگی انرژی که هممون دوم راهنمایی خوندیم، انرژی هیچ گاه از بین نمیره بلکه از نوعی به نوع دیگه یا از شکلی به شکل دیگه تبدیل میشه. پس همیشه حرفتو بزن و صداتو ول کن؛ بالاخره یه روزی این انرژی که صرف کردی به یه چیزی تبدیل میشه! خلاصه که ما حرفمون رو می زنیم، بالاخره آخرش یه چیزی میشه.
میخوام بگم اگه زنها توی راهی که دارن میرن، محکم پا بذارن و استوار قدم بردارن، هیچ وقت مردا راهشون رو کج نمی کنن. هر چی هم که یه مرد ... باشه ولی اگه زن خودشو جمع کنه و راه رو برای مرد باز نکنه یه همچین مشکلایی پیش نمیاد.
مگه دکتر بردیا نبود؟! چقدر این جودت بیچاره به پاش افتاد و التماسش کرد، ولی بردیای خدابیامرز انقد محکم و جدی باهاش برخورد کرد که جودت پاشو کشید کنار و از خیلی چیزا منصرف شد. اما امان از دست زنایی که هستی میره تو جلدشون!
نمیخوام سخنرانی کنم برات. چون میدونم که خیلی از حرفام رو قبول نداری از طرفی خودمم نمی تونم درست بگم که منظورم دقیقا چیه! کل حرفم اینه که اگه زنا درست باشن، خراب ترین مردا درست میشن. اما اگه زنا خراب بشن، مردا خراب میشن که هیچ، کپک هم می زنن بیچاره ها!
همین! والسلام!
 
اگه حرفی داری بگو، می شنوم...!




کلمات کلیدی :

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >