سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یکشنبه خط خطی

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 86/8/13 9:6 عصر

بالاخره ساعت 8 خودمو رسوندم بهش. تا بنزین بزنه و راه بیفتیم ساعت شد 8:20 . خلاصه راه افتادیم. این دفه قرار بریم یه جاهایی که هیچ کدوممون تا حالا نرفته بودیم. رسیدیم به یه بلواری. همون جا وایسادیم. همین جوری که نشسته بودیم و داشتیم حرف می زدیم، یه جوون ژولی پولی اومد کنار شیشه راننده و سراسیمه و وحشت زده بهش گفت: "اینجا یه جنازه افتاده. به خدا خودم دیدمش، داشتم از کنار رودخونه پلاستیک جمع می کردم که یهو دیدم یه جنازه کنارمه!"

از صدای تاپ تاپ قلبش ترسیده بودم. اصلا حالم آشوب شده بود. نمی دونستیم باید چیکار کنیم. بالاخره از ماشین پیاده شد و با اون جوون بیچاره رنگ پریده رفت کنار رودخونه. همش فکر میکردم نکنه پسره الکی گفته باشه و قصد اذیت داشته باشه، نکنه همه چی نقشه باشه، و هزار تا نکنهء دیگه...! دنده عقب اومدم ببینم کنار رودخونه چه خبره، دیدم راننده زنگ زده به 110. بهش گفتم زود برگرد تو ماشین، اصلا بیا از اینجا بریم. اومد تو ماشین نشست.

 

* چی شده؟

ـ هیچی؛ زنگ زدم به 110. گفتن این دختر خانوم هفته پیش خودکشی کرده. مثل اینکه دنبال جنازه اش بودن.

 

از ماشین پیاده شدم رفتم کنار رودخونه. دیدم دختر جوون فقط با یه لباس زیر که این یه هفته باهاش بوده از پشت افتاده و به یه سنگ گیر کرده. تعجب کرده بودم که آخه لباساش کجا رفته؟! یعنی قبل از خودکشی لباساش رو درآورده بعد...؟! دوست داشتم یه تیکه پارچه ای چیزی از تو ماشین پیدا کنم و

قبل از اینکه مأمورا بیان، بندازم روش. امّا دریغ از یه تیکه پارچه. حالا خوب بود دَمَر افتاده بود...!!!

 

* این چرا مو نداره؟ نکنه قبل از خودکشی و بعد از اینکه لباساش رو درآورده، سرش رو تراشیده؟

ـ نه بابا، بیچاره سرطان داشته، شیمی درمانی هم میشده.

* تو اینا رو از کجا میدونی؟!

ـ وقتی زنگ زدم به 110، اونا بهم گفتن.

* دختر بیچاره. خدا بیامرزش!

ـ چی چی خدا بیامرزش؟! اون هیچ وقت بخاطر این گناهش هیچ وقت بخشیده نمیشه. روحش همیشه سرگردون می مونه. خیلی از سرطانی ها هستن که شفا گرفتن. اصلا شفا چیه؟! خیلی ها هستن که سرطان دارن و حالشونم خیلی وخیمه ولی دست به این عمل مسخره نمیزنن.

* یعنی تو الان اصلا دلت براش نمی سوزه؟!

ـ نه زیاد.

ساعت شده 9:30، هنوز هیچ خبری از پلیس و آمبولانس پزشکی قانونی نیست. ملت هم فوج فوج میومدن توی صحنه حاضر میشدن و به اون دختر برهنه نگاه میکردن.

بالاخره یه موتوری 110 رسید و اومد صحنه رو یه نگاهی انداخت و بعدم شروع کرد به تلفن صحبت کردن. سه ربع گذشت اما دریغ از یه تکون که به این جنازه بیچاره بدن. شاید 50، 60 بار طول بلوار رو با ماشین گز کردیم. ملّت هم از رو نمی رفتن. همین جوری زوووم کرده بودن رو جنازه. واقعا شرم آوره.

بالاخره ساعت شد 10:10 که یه دو سه تا ماشین آتش نشانی اومدن. خلاصه تا ساعت یه ربع به 12 که ما اونجا بودیم که هنوز ایم مأمورا اونجا می لولیدن!!! آخرش دیگه نفهمیدیم چی شد. تا وقتی ما داشتیم برمی گشتیم که آب از آب تکون نخورده بود.

هنوز فکر اون یه تیکه پارچه عذابم میداد که چرا این همه مأمور و آتش نشان و ... اومدن اونجا هیچ کدوم غیرت شون بروز نکرد و ...............!

خلاصه که یکشنبه مون اینجوری خط خطی شد!!!!!!

جنازه ام ندیده بودیم که دیدیم!

 




کلمات کلیدی :