سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خدا همین جاست، در میان ما!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/6/9 12:38 عصر

آن کس که اخلاقش را همچون فاخر‌ترین جامه‌اش می‌پوشد، بهتر است برهنه باشد.

باد و خورشید پوستش را سوراخ نخواهند کرد.

و آن کس که رفتارش را با قواعد کردار راه می‌برد، پرنده‌ی ترانه خوان خود را در قفس محبوس می‌کند.

آزادترین ترانه‌ از پشت میله‌ها و سیم‌ها بیرون نمی‌آیدو

و آن کس که پرستش از برایش پنجره‌ایست که او باز می‌کند، و نیز می‌بندد، هنوز به خانه‌ی روح خود در نیامده است، که پهنای پنجره‌هایش از سپیده دمان است تا سپیده دمان.

اگر می‌خواهید خدا را بشناسید پس در حلّ معما‌ها مکوشید.

به گرداگرد خود بنگرید تا او را ببینید که با کودکان شما بازی می‌کند.

به آسمان بنگرید؛ او را خواهید دید که در میان ابرها گام برمی‌دارد، دستانش را در آذرخش دراز می‌کند و با باران فرود می‌آید.

او را خواهید دید که در گل‌ها می‌خندد، سپس برمی‌خیزد و دست‌هایش را در درخت‌ها تکان می‌دهد.

جبران خلیل جبران




کلمات کلیدی :

گفتگو با جوان ترین خبرنگار جهان!!!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/6/7 3:40 عصر

با سلام خدمت همه‌ی همراهان گرامی‌ام؛

حقیقتش امشب قراره که من با جوان‌ترین خبرنگار جهان مصاحبه‌ای داشته باشم.

طبق خواسته‌ی خود ایشون، قراره که گفتگوی امشبم باهاشون نسبت به گذشته متفاوت باشه، لذا از شما عزیزان می‌خواهم در صورتیکه یک سوال طلایی در ذهن دارید که از این خبرنگار جوان بپرسم، حتما مرا خبر کنید. منتظر سوالات نو و ناب شما هستم. تا قبل از ساعت 12 امشب، سوالاتتون را برام بفرستید.

بی شک مصاحبه‌ای خواندنی خواهد شد البته با کمک شما خوبان!

راستی از دوستان عزیزی که قبلا سوالاتی را مطرح کردند، بی نهایت سپاسگزارم.

منتظر این گفتگوی جالب باشید.

ارادتمندتان ....... بی سرزمین تر از باد




کلمات کلیدی :

مصاحبه

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/6/6 1:16 عصر

دوستان خوبم؛

مصاحبه بنده را با آقای عطا افشاری خبرنگار سیاسی خبرگزاری فارس در وبلاگ مصاحبه بخوانید.

یک مصاحبه جالب، خواندنی و نو را خواهید خواند.

منتظر نظرات شما هستم.

یاعلی ....... بی سرزمین تر از باد




کلمات کلیدی :

دولت تریبون‌هایی دارد که نقد را نمی‌پذیرد.

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/6/6 12:59 عصر

افروغ:

دولت تریبون‌هایی دارد که  نقد را نمی‌پذیرد

ایسنا: "عماد افروغ" گفت: احساس می‌کنم دولت از فضا‌هایی استفاده کرده و تریبون‌هایی در اختیار دارد که نه تنها نقد را برنمی‌تابد، بلکه با استفاده از این تریبون‌ها و شبکه‌های القایی و اغوایی که در اختیار دارد، عنوان می‌کنند که نقد باعث خالی کردن دل مردم می‌شود.

باید شعارهای دولت در تمام عرصه‌های فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را پیش رو قرار داده و ببینیم دولت تا چه اندازه در جهت تحقق آنها گام برداشته است و در عین حال در کنار ارزیابی مزبور، باید به انطباق عملکرد دولت با سند چشم‌انداز بیست ساله و برنامه‌ی پنج ساله هم توجّه داشت. وی با بیان اینکه هنوز شاهد ارائه کارنامه‌ای شفاف، بر اساس ملاک‌های مدنظر از سوی دولت نیستیم، به سفرهای استانی و سفرهای خارجی دولت اشاره کرد و گفت: باید دید این سفرها در راستای چه اهدافی صوت گرفته و قطع نظر از کارکرد‌های غیر مستقیم و پنهان آن، این سفرها تا چه حد در جهت تأمین آن اهداف و وظایف شفاف توفیق داشته است.

وی افزود: با شناختی که از دولت دارم، ممکن است دست به تحوّل اساسی نخواهد زد، ممکن است یک سری تحولات غیر‌کلان، سطحی و یا نیمه سطحی داشته باشد امّا تحوّل مورد انتظار را نخواهد داشت. افروغ ادامه داد: خود دولت بگوید که شاخص‌های ارزیابی اقتصادی کدام‌ها هستند، به ما بگوید که به عنوان مثال رشد اقتصادی و گرانی به این میزان بود و حال به این میزان رسیده است.  وی معتقد است که اگر دولت نهم می‌خواهد اصولگرا باشد، باید از حرف‌های منتقدین استقبال کند. وی افزود: این امور را با شاخص به ما بگویند؛ ما هم پس از اینکه مشخص شد کارنامه‌ی دولت کارنامه‌ی موفقی است، دست که نه، پا که نه، کفش‌شان را هم می‌بوسیم.

نماینده‌ی مردم تهران در عین حال افزود: احساس می‌کنم که اشکالاتی در راه است. وی صحبت‌های خود را به معنای خالی کردن دل مردم ندانست و گفت: تا نقد، نقد درون گفتمانی و انقلاب اسلامی هست و تا یک عدّه‌ای عطف به ارزش‌ها و مبانی انقلاب اسلامی و اهداف به دست آمده از آن نقد می‌کنند، توی دل مردم خالی نمی‌شود، بلکه آن زمانی که ما توجیه کردیم، نقد را کنار گذاشتیم و یا از ملاک‌های غیر انقلاب اسلامی دولت را نقد کردیم، باید گفت دل مردم خالی می‌شود.

زنده باد استاد عزیز و گرانقدرمان، دکتر افروغ




کلمات کلیدی :

سفر به دهکده انسانیت!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/6/5 7:21 عصر

ساعت 3 بعدازظهر جمعه از دماوند به سمت شاهرود حرکت کردیم. از روستاهای طاق، صید‌آباد، ده ملّا، بق، کلاته ملّا و ... گذشتیم و بالاخره ساعت 5/8 رسیدیم به روستای رویان(شاهرود). عجب روستای دوست داشتنی و باصفایی. چه آدمای مهربونی، چه دلهایی، چه صفایی! اصلا آدم انسانیّت رو توی این روستاها باید پیدا کنه. حیف این روستایی‌ها که مضحکه‌ی دست شهری‌های عجیب غریب شدن. کافیه بفهمن طرف از شهرستان اومده؛

پیف پیف! بو میده!

اه اه، دهاتیه!

بابا اسکله، ولش کن از دهات اومده اینجا!

حیف این آدمای صمیمی که هر چی داریم از اونا داریم امّا به اندازه یه جو براشون ارزش قائل نیستیم! همه‌ی آنچه ما می‌خوریم از این روستاها داریم. حالا بگذریم اگه بخوام از این موضوع حرف بزنم خیلی حرف دارم امّا میخوام چیزای دیگه براتون بگم از این سفر متفاوتم!

مثل همیشه شروع کردم به صحبت کردم با بچه‌های معصوم اونجا(سه تا برادر؛ ابراهیم، علی، مهدی). اول ازشون پرسیدم شما شبا ساعت چند می‌خوابین؟

- ساعت 10 .

- چقدر زود! من ساعت 2 نصف شب زودتر نمی‌خوابم.

- ما ساعت 3 وقتی مش جعفر اذان میگه بیدار میشیم، نماز صبح می‌خونیم، یه چرت می‌زنیم تا ساعت 6. از خواب که بیدار شدیم بعد از صبحونه می‌ریم گاوداری که به گاوا برسیم.

- خب پس فصل مدرسه چی؟ اون موقع هم کار می‌کنین؟ اصلا اوّل بهم بگین کلاس چندمین؟

- من امسال میرم کلاس اوّل راهنمایی(علی)؛ مهدی هم میره چهارم. ابراهیم هم امسال مونده!!!

- خب توی فصل مدرسه چقدر کار می‌کنین؟

- ما همه‌ی ماههای سال کار می‌کنیم. اصلا ماهی نیست که بیکار باشیم. اون موقع هم ساعت 3 با اذان مش جعفر بیدار میشیم امّا دیگه نمی‌خوابیم. تا ساعت 4 نماز می‌خونیم و سریع می‌ریم گاوداری. ساعت 5/7 برمی‌گردیم خونه و صبحونه می‌خوریم و تندی میریم مدرسه. تا 2 مدرسه هستیم، 2 تا 7 دوباره میریم سراغ گاوا، ساعت 7 هم که برمی‌گردیم خونه میشینیم سر درس و مشقامون.

توی دلم گفتم: خاک بر سر تو. هیچ کاری نمی‌کنی و همش از بی وقتی می‌نالی. اصلا حیف خاک که بخواد بریزه رو سر تو! این بچّه ها با این سن و سال قد یه آدم بزرگ کار می‌کنن اون وقت تو مث ... صبح تا شب بشین پشت کامپیوتر و آخرشم هیچی، همون جونوری هستم که بودم!

- خب حالا شما با این همه کار درساتون خوبه یا نه؟

- من معدّلم 38/19 ، مهدی هم 75/19 .

- آفرین بر شما. خیلی خوبه!

خیلی باهاشون حرف زدم. هر چی بیشتر برام حرف می‌زدن از خودم بیشتر بدم می‌اومد.

از باغای انگور و پسته‌شون پرسیدم.

علی بهم گفت: هر چی خدمت‌مون به درخت بیشتر باشه، محصول‌مون هم بیشتر میشه.

وای چه حرف قشنگی زدی! (قابل توجّه دولت مهرورز و خدمتگزار!) ما یعنی از درخت کمتریم؟!!

با هم رفتیم که زمین‌هاشون رو ببینیم. حتّی غریبه‌هایی که اصلا نمی‌دونستن ما کی هستیم، وقتی می‌رسیدیم به باغشون، کلی ازمون پذیرائی می‌کردن(با پسته و انگور و ...)

واقعاً که مرحبا به این دستهای بخشنده و بی ریا.

رسیدیم به یه زمینی که خیلی خشک و کم محصول بود. به علی گفتم: چرا این زمین اینجوری شده؟ بخاطر بارندگی کمه یا بهش نمی‌رسن؟

علی گفت: هر کی آب داره، درختش بار داره!

باز توی دلم گفتم: هر جمله‌شون یه پیام داره، یه زلالی خاصی داره، روی آدم تأثیر میذاره، آدم و به فکر وامیداره، حرفاشون کوتاه امّا پیام کلامشون طولانی و ماندگاره. تازه اینا کسایی هستند که توی معمولی‌ترین مدرسه‌ها درس خوندن، ننه و باباشون هم که خونه نبودن براشون حرف بزنن تا بلد باشن. اما از یه بچه شهری دوازده ساله قشنگتر و پختخ‌تر صحبت می‌کنن.

توی یه زمین دیگه هم دیدیم که یه عالمه –گلاب به روتون!- پهن گاو جمع کرده بودن. گفتم: وای! اینا دیگه چیه؟!

- اینا زور گاوه.

- زور گاو؟! (خیلی باحال بود به پهن گاو می‌گفتم زور گاو؛ البته درستش هم همینه. بیچاره‌ها  کلی زور می‌زنن تا اینا رو تحویل بدن دیگه!)

- آره دیگه چرا می‌خندی؟

- هیچی همین جوری. خب با اینا چیکارا می‌کنین؟

- اینا سه جور استفاده میشن: اول که کوده برای باغامون؛ به عنوان سوخت هم ازش استفاده می‌کنیم؛ ازش روی پشت‌بوم هم استفاده می‌کنیم.

یادم نیست چی شد صحبت زن شد. راستش یکی از اقوامشون(حاج قدرت) وقتی که زنش میره مکّه، اونم میره و یه زن دیگه می‌گیره! الان زندگی بدی ندارن ولی بیچاره اسمش بد در رفته دیگه! نمی‌دونم چی شد یه شوخی باهاشون کردم(اصلا یادم نیست) بهم گفتن: برو بابا اینجا که مث تهران نیست مردا هر وز با یه باشن. اینجا با هر کی ازدواج کنی، تا عمر داری باید باهاش باشی.

- پس چرا حاج قدت دو تا زن گرفته؟

- خب مگه نمی‌دونین که کلاغ کفتری بی جفت نمی‌مونه؟

- آهان یعنی حاج قدرت جفت دومّش رو پیدا کرده؟

- آره دیگه!

خلاصه کلّی باهاشون حرف زدم. شاید توی این یه روزی که اونجا بودم، قدّ یه ماه ازشون حرف کشیدم.

مشروح گزارش سفرم رو در دفتر یادداشت‌های روزانه‌ام(دفتر خاطرات نه ها!) نوشتم. نزدیک پنجاه صفحه گزارش نوشتم.

ضمنا قرار شده که با تیم بچّه‌های دانشگاه تهران، برای یه پژوهش مردم شناسی بریم اونجا و یه تحقیق تپل در مورد موضوع مورد نظر بکنیم. از دوستانی که مایلند برای این کار پژوهشی بیاد ماندنی و آموزنده با ما همراه بشن دعوت می‌کنیم تا با اعلام آمادگی با ما همسفر شوند!(خصوصا دوستانی که با من هم رشته هستند و قبلا کارهای این چنینی کرده‌اند!)

 




کلمات کلیدی :

مردم دشمن آن چیزی هستند که نمی‌دانند!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/6/2 11:6 عصر

دوستان عزیز مطلب جدید بنده را در وبلاگ گروهی سبزسرخ بخوانید!

منتظر نظرات موثر شما هستم!

یا علی ....... بی سرزمین تر از باد




کلمات کلیدی :

اگه قصد ازدواج دارین، اصلا بهش فکر نکنین!!!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/6/2 10:13 صبح

تازگیا به این نتیجه رسیدم که همه اون دوستاییم که اصلا به ازدواج فکر نمی‌کردن یا یه کمی فکر می‌کردن و زیاد به روی بقیّه نمی‌آوردن، خیلی زودتر از اونایی که به این سنّت حسنه می‌اندیشند، وارد زندگی زناشویی مشترک شدن. این یه نتیجه‌ی شخصیه که هر چی آدم کمتر به ازدواج فکر کنه، خیلی سریعتر از اونی که همش تو خیالش با جنس مخالفش حال می‌کنه، متأهل میشه.

با این اوصاف تصمیم گرفتم خطّ فکریم رو نسبت به این تحوّل عظیم در زندگی کاملا تغییر بدم و دیگه مخالف گدشته فکر کنم. شاید در زمان ازدواجم یه تغییرایی ییش بیاد.

بر اساس یافته‌های اخیرم اگه بخوام دیرتر مزدوج بشم، باید خیلی روش فکر کنم تا به خواسته‌ی درونی‌ام برسم و اگه هم بخوام زودتر بهش برسم باید اصلا  فکری در موردش نکنم. خلاصه نتیجه نهایی که بعد از کلی سبک سنگین کردن گرفتم، این بود که چون اصلا تمایلی به دو تا شدن ندارم، خیلی درباره‌ی این امر به اصطلاح شیرین و دلنشین فکر کنم. اصلا انقدر بهش فکر می‌کنم تا اصلا دو تا نشم.

در روز ساعت‌ها بهت می‌اندیشم، توی خیالم فقط با تو همنشین میشم، در تنهایی‌هام تنها از تو یاد می‌کنم، اصلا فقط تو رو می‌خوامت.

البته خوشحال نشو، فقط برا این می‌خوامت که در تجرّد باقی بمانم. اون قدر بهت فکر می‌کنم که برای هیچ وقت مزدوج نشم.




کلمات کلیدی :

داستانی از عالیه و ملوک

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/6/1 2:23 عصر

این داستان رو دو سه روز پیش عالیه و ملوک(حوّا) برام تعریف کردن. وقتی دو تا آدم مسن برام حرف می‌زنن واقعا لذّت می‌برم. اصلا دوست دارم همیشه برام صحبت کنن.

امّ لیلی خدا بیامرز که می‌شده مادر شوهر عالیه و مادر ملوک، به یه مرض سخت مبتلا میشه و می‌افته تو بستر. نزدیک سه روز حالش خیلی وخیم بوده و یه سره توی جاش خوابیده بوده. این عروس و خواهر شوهرم که می‌بینن حال امّ لیلی اصلا خوب نیست و دیگه آخرای عمرشه، نگران میشن که اگه این بیچاره مرد ما لباس مشکی نداریم که توی مجلس ختمش بپوشیم. خلاصه با هم که مشورت کردن به این نتیجه رسیدن که حالا که امّ لیلی قراره بمیره، چادر مشکی کمری اون از همه چی بی خبرو بردارن و دو تا پیرهن برای خودشون بدوزن که توی مجلس عزا همونا رو بپوشن. بالاخره نقشه‌شون رو عملی می‌کنن وبرای خودشون دو دست پیراهن شیک و پیک می‌دوزن.

از قضا و از شانس بد عالیه و ملوک، حال امّ لیلی خوب میشه و انگار نه انگار که مریض بوده. بازم از بد شانسی اونا، امّ‌لیلی می‌خواست بره بیرون و به ملوک گفت که چادرش رو بیاره!

ملوک و عالیه هم چنان زدن زیر خنده و یه جوری امّ لیلی بیچاره رو پیچوندن و رفتن از همسایه یه چادر قرض کردن که کار امّ لیلی رو رد کنن.

امّا بیچاره امّ لیلی دو روز بعد از این ماجرا بر اثر سکته فوت می‌کنه!!!!!




کلمات کلیدی :

خورشید اسلام، دین حق، طلوع کرد.

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/5/30 5:10 عصر

خورشید اسلام، دین حق، طلوع کرد.

"محمّد" ظهور کرد، تا اعماق تیرگی‌های قرون، از قلب همه‌ی ستم‌ها و بی‌عدالتی‌ها، به اراده‌ی پروردگار یکتا، با صدای رسای خود، در ان برهوت خاموشی و درد، در گوش انسان‌ها بخواند:

یا ایها النّاس، انّا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عند اللّه اتقیکم

و به این ترتیب به همه‌ی مردم جهان از عرب و غیر عرب اعلام کند ای مردم، ما شما را از مرد و زن آفریدیم و(به صورت) ملّت‌ها و قبایل(در دنیا) قرار دادیم، تا بداند که بهترین ما در نزد پروردگار پرهیزکارترین شماست.




کلمات کلیدی :

علاقمندان به مصاحبه بشتابید!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/5/29 4:24 عصر

امروز دوست خوبم یه پیشنهاد غیرمنتظره بهم داده که فقط دارم دعا می‌کنم که شرمنده‌اش نشم!

بهم گفته فعلا مسئولیت وبلاگ مصاحبه با من باشه. پذیرفتن چنین مسئولیتی واقعا دشواره امّا گفتم بذار ببینم چند مرده حلّاجم!

باید با وبلاگ نویس‌های مختلف، با افکار و عقاید متفاوت مصاحبه کنم و بذارمش توی این وبلاگ.

از دوستان خوبی که تمایل به شرکت در مصاحبه را دارند دعوت می‌کنم تا با اعلام آمادگی با ایشان نیز گفتگویی داشته باشم. از دوستانی هم که افراد خاصی را در نظر دارند، می‌خواهم که آنها را به من معرفی کنند. البته هر دو گروه فراموش نکنند که آیدی خودشون یا دوستانی که معرفی می‌کنند رو به من بگن.

منتظر شما هستم.

یا علی ....... بی سرزمین تر از باد




کلمات کلیدی :

<   <<   26   27   28   29   30   >>   >