ارسالکننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/11/10 10:12 عصر
دل آسمان خون چکان شد از این غم
زمین یکسر آتشفشان شد از این غم
نه فرصت که پیراهن تو ببویم
نه مرهم که بر دل گذارم
نه مهلت که در ماتم تو بمویم
نه رخصت که شیون برآرم
ببین پست سر مانده بر جا خیمهها همه خاکستر و خون
ببین پیش رو مانده تنها کاروان اسیران محزون
مران کاروان یک دم بمان دیگر مزن زنگ خزان را
که گم کردهام در دشت غم آیینه خون خدا را
کجا رفتی ای آبروی دو عالم، نگین سلیمان به حلقه خاتم
پس از تو خدا را چه چاره کنم؟
ز زخم تن تو به ریگ بیابان، ز داغ دل خود به آتش سوزان
ز غم شکوه با سنگ خاره کنم!
تو با رفتنت با رخی گلگون
من و تا قیامت دلی پر خون
مران کاروان یک دم بمان دیگر مزن زنگ خزان را
که گم کردهام در دشت غم آیینه خون خدا را
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/11/8 1:4 صبح
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/11/8 1:2 صبح
گاه زخمی که به پا داشته ام،
زیر و بم های زمین را به من آموخته است!!!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/11/7 10:9 عصر
کاش در دنیا سه چیز وجود نداشت:
غرور...
دروغ...
عشق...
انسان با غرور می تازد
با دروغ می بازد
با عشق می میرد!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/11/5 12:44 عصر
زمین مست و زمان مست، آسمان مست
نسیم از حلقهی زلف تو بگدشت
چمن شد مست و باغ و باغبان مست
تا زدم یک جرعه می از چشم مستت
تا گرفتم جام مدهوشی ز دستت
شد زمین مست
آسمان مست
بلبلان نغمهخوان مست
باغ مست و باغبان مست
تو زمزمهی چنگ و عود منی
نغمهی خفته در تار و پود منی
تو باده و جام و سبوی منی
مایهی هستی و های و هوی منی
گر چه مست ِ مستم نه می، پرستم
به هر دو جهان مست عشق تو هستم
تا من چشم مست تو دیدم
ز ساغر عشقت دو جرعه کشیدم
شد زمین مست آسمان مست بلبلان نغهخوان مست
باغ مست و باغبان مست
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/11/4 11:11 عصر
آخیییییییییییییییییییییش!!!
این امتحانای لعنتی هم تموم شد.
این جادّهای که میبینید مسیری بود که توی این دوران امتحانا ما باید طی میکردیم. یک مسیر پر پیچ و خم، خستهکننده، کسالتآور و ....! البته صرف نظر از دور و اطرافش!!! اون نقطهای هم که اونجا میبینین منم که هنوز دارم با هنّ و هن و اه و ناله وجبش میکنم ولی خوشبختانه دیگه آخراشم!!!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/11/4 11:9 عصر
از هر کرانه تیر دعا کردهام روان
شاید که زان میانه یکی کارگر شود
اوایل امسال با دکتر پیران دوست داشتنی و یکتا یه کار پژوهشی رو شروع کردم که هنوزم مراحل جدیدتری رو پیش رو داریم. دکتر با بچّهها کارشون رو مرحله به مرحله پیش میبردن و میبرن. بعد از مرحله کدگذاری کار، تصمیم گرفتن به بچّهها حقّالزحمه بدن! گویا به در اتاقشون زده بودن و اعلام کرده بودن که دانشجوا بیان و پولشون رو بگیرن! خوشبختانه یا بدبختانه من متوجه این فراخوانِ استاد! نشدم. گذشت و گذشت تا یه روز سر کلاس تغییرات اجتماعی رو کرد بهمون و گفتن: از بچههایی که توی کار پژوهشی با من همکاری میکنن کسی الان توی کلاس هست؟! منم با چه اعتماد به نفسی دستم رو بلند کردم، البته یکی دیگه هم بود که دستش بلند شد ولی نه به با اعتماد به نفسی من!!!
بعد به من و خانم خالقی گفت همهی بچهها اومدن پولشون رو گرفتن امّا سه نفر ازشون خبری نیست، نمیدونم چرا نیومدن پیش من؛ شماها پولتون رو گرفتین؟
ما دو تا هم گفتیم نه! اصلا خبر نداشتیم استاد. خلاصه یه نیمچه دعوا ما رو کردن که چرا نیومدین پیش من؟ اگه من یادم میرفت چی؟ بعدشم گفتن بعد کلاس بیاین توی اتاقم کارتون دارم.
بعد کلاس رفتیم اتاقشون. اونجا هم کلی باهامون دعوا کردن که آخه چرا من اطلاع رسانی میکنم شما بی تفاوتی میکنید و ...!؟ ما هم که هر چی میگفتیم اصلا متوجه نشدیم و فراخوان شما! رو نخوندیم به حرفمون گوش نمیدادن. بالاخره بدون اینکه اسممون رو از توی لیست پیدا کنه و ازمون مث بقیه امضا بگیره که پول رو دریافت کردیم ازمون از کارایی که براش کردیم پرسید و بهمون گفت خب شما چقدر از من پول میخواین؟ اوّلش هیچ کدوممون رومون نشد بگیم. بعد چنان دادی کشید سرمون که چرا نمیخواین حقّتون رو بگیرین؟ وای جفتمون داشتیم آب میشدیم از خجالت! بازم هیچی نگفتیم! ییهو! دیدم دکتر عزیز دستشون رو کردن توی جیب پشتی شلوارشون و یه چک پول خوش رنگ از توش درآوردن و گذاشتن کف دستمون. بهمون گفتن هر چی باید بردارین، بردارین بقیهاش رو بیارین بهم بدین! با هزار شرمندگی چک رو کرفتیم و به دو هزار مکافات چک رو خرد کردیم و حقّمون رو برداشتیم و باقی پولها رو هم برگردوندیم بهشون.
همهی اینا رو برا این گفتم که زلالی یه استاد ناب رو بهتون نشون بدم که بدون اینکه از خیلی چیزا مطمئن بشه اینجوری خالصانه تازه با کلی عذرخواهی که بقیه پولتون رو در مراحل بعدی کار میدم بهتون، این پول رو داد بهمون و تا این حد به ما اعتماد کرد. شاید براتون زیاد عجیب نباشه ولی واقعا توی این روزگار وانفسی که این دست به اون دست اعتماد نداره یه استاد با دانشجواش اینطوری برخورد کنه برای من که خیلی تعجبآور بود. البته این تنها گوشهای از مردانگی و بزرگمنشی و خلوص دکتره؛ بقیهاش رو در پستهای بعدی میگم براتون که یه استاد اونم در این مقام و جایگاه چقدر خاکی و خالصه!
امیدوارم سالهایی باعزّت و سربلندی بیش از گذشته را پیش رو داشته باشد...!
خدا سایهاش رو از سر ما کم نکنه!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/11/3 9:52 صبح
زیر تیغ رو فقط به خاطر بازی پرویز پرستویی هر هفته دنبال میکنم. عجب موجودیه این آقای پرستویی. لنگه نداره! دوست ندارم مثل این بچه دبیرستانیهایی که عکس هنرپیشههای محبوبشون رو جمع میکنن و کنار گوشههای دفترشون اسمشونو مینویسن و هزار تا کار بچگونه دیگه میکنن باشم ولی علاقه من به بازی پرستویی(نه خودش ها!) موجب شده همه فیلمها و سریالهای ایشون رو با علاقهای سرشار به نظاره بنشینم!!!
واقعا از بازیهاش لذت میبرم. توی زیرتیغ هم که مث همیشه کولاک کرده. امیدوارم که توفیقی روزافزون نصیبش بشه.
حالا از حق نگذریم کوروش تهامی هم خوب داره میدرخشه ولی هیچ کس به آق پرویز نمیرسه.
امّا ای کاش نمیرفت زیر تیغ. بیچاره محمودL
براش آرزوی پیروزی و بهروزی مستدام دارم.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/11/2 11:42 عصر
زگریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است
به یاد لعل تو و مست می گونت
زجام غم می لعلی که می خورم خون است
زمشرق سر کو آفتاب طلعت تو
اگر طلوع کند طالعم همایون است
حکایت لب شیرین کلام فرهاد است
شکنج طرّه لیلی مقام مجنون است
دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است
سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است
از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز
کنار دامن من همچو رود جیحون است
چگونه شاد شود اندرون غمگینم
به اختیار که از اختیار بیرون است
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/11/2 8:11 عصر
ماه تمام روشنی اش را
در سراسر آسمان می پراکند
ولکه های سیاهش را
برای خود نگه می دارد!
کلمات کلیدی :