سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلام زینب با برادرش!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/11/2 11:42 عصر

زگریه مردم چشمم نشسته در خون است

ببین که در طلبت حال مردمان چون است

به یاد لعل تو و مست می گونت

زجام غم می لعلی که می خورم خون است

زمشرق سر کو آفتاب طلعت تو

اگر طلوع کند طالعم همایون است

حکایت لب شیرین کلام فرهاد است

شکنج طرّه لیلی مقام مجنون است

دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است

سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است

از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز

کنار دامن من همچو رود جیحون است

چگونه شاد شود اندرون غمگینم

به اختیار که از اختیار بیرون است

 

 




کلمات کلیدی :