سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ابری بیاب...!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/11/28 1:15 عصر

اگر بتوانی بر فراز ابرها بنشینی، فاصله‌ی بین سرزمین‌ها و سنگلاخ‌ها بین کشتزاران را نمی‌بینی.

دریغا که بر ابرها نتوانی نشست!




کلمات کلیدی :

ترا چه باک...

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/11/28 1:14 عصر

تو را چه باک اگر غم پنجره‌ی نوینی در دیوار شرقی خانه‌ات باشد ؟

کسی را که با او خندیده‌ای فراموش می‌کنی،

امّا کسی را که با او گریسته‌ای از یاد نمی‌بری!




کلمات کلیدی :

آرام باش و...

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/11/28 1:12 عصر

کشتی سالم و ناخدا ماهر است،

امّا تو خود دل‌آشوبه‌ی درون خویشی

...




کلمات کلیدی :

.

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/11/28 12:52 عصر

دستانی که دسته‌های خار می‌سازند،

از دستان تن‌پرور بهترند.

 




کلمات کلیدی :

بیچاره یا نا امید؟

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/11/28 12:39 عصر

بیچارگی است اگر دست تهی خویش را به سوی مردم دراز کنم و آنان چیزی در آن ننهند

و ناامیدی است اگر دستانی سرشار به سوی مردم دراز کنم و کسی چیزی از آن برندارد.




کلمات کلیدی :

آرزویی یگانه

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/11/28 12:14 عصر

اگر به قلّه‌ای برسی جز یک آرزو نخواهی داشت:

آنکه فرود آیی و با همه‌ی پائینی‌ها در زرف‌ترین درّه خانه بگزینی!

 




کلمات کلیدی :

؟!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/11/27 8:20 عصر

خاطره‌ها نوعی وصل‌اند

و فراموشی نوعی آزادی

...

 




کلمات کلیدی :

سرود انسان...

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/11/26 12:4 عصر

دیروز به این گمانم افکندند که ذرّه‌ای هستم در دایره‌ی هستی بی هیچ نظمی، و لرزان موج می‌زنم.

امّا امروز به خوبی می‌دانم دایره منم و زندگی چون ذرّه‌هایی همساز در من سیر می‌کند.

در بیداری می‌گویند: تو و هستی در کرانه‌ی ناپیدای دریایی بی منتها جز ماسه‌ای بیش نیستید.

امّا من در رؤیاهای خویش به آنان می‌گویم: آن دریای کران ناپیدا منم

و هستی سراسر دانه‌های ماسه‌اند در کرانه‌ی من




کلمات کلیدی :

رمز جاودانگی؟؟؟

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/11/26 11:51 صبح

بر این کناره‌ها جاودانه گام خواهم زد

بین حباب‌ها و ماسه‌ها

مد، ردِ گام‌هایم را می‌زداید

و باد حباب‌ها را.

امّا دریا و ساحل جاودانه‌اند...

 




کلمات کلیدی :

حرف اول...

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/11/26 12:50 صبح

نامه‌ی ابراهام لینکن به آموزگار فرزندش

 

او باید بداند که همه مردم عادل و همه آنها صادق نیستند. امّا به فرزندم بیاموزید که به ازای هر شیّاد، انسانهای صدیق هم وجود دارند. به او بگوئید در ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر باهمتی هم وجود دارد. به او بیاموزید که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست. می‌دانم که وقت می‌گیرد؛ امّا به او بیاموزید که اگر با کار و زحمت خویش یک دلار کاسبی کند، بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار پیدا کند.

به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد و از پیروز شدن لذّت ببرد. او را از حسادت بر حذر دارید. به او نقش و تأثیر مهم خندیدن را یاد‌آور شوید. اگر می‌توانید به او نقش مهم کتاب را در زندگی آموزش دهید. به او بگویید تعمّق کند، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان، به گل‌های درون باغچه، به زنبورها که در هوا پرواز می‌کنند، دقیق شود.

به فرزندم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود، امّا با تقلّب به قبولی نرسد. به او یاد بدهید با ملایم‌ها، ملایم رفتار کند و در مقابل زورگویان تسلیم نشود. به عقایدش ایمان داشته باشد، حتی اگر همه خلاف او حرف بزنند، به او یاد بدهید که همه حرف‌ها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می‌رسد، انتخاب کند. ارزش‌های زندگی را به فرزندم آموزش دهید. به او یاد بدهید که در اوج اندوه تبسّم کند. به او بیاموزید که در اشک ریختن خجالتی وجود ندارد. به او بیاموزید که می‌تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند؛ امّا قیمت‌گذاری برای دل بی‌معناست.

به او بگویید تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می‌داند، پای سخنش بایستد و با تمام قوا مبارزه کند. در کار تدریس به فرزندم ملایمت به خرج دهید. امّا از او یک نازپرورده نسازید. بگذارید او شجاع باشد. به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد...!

 




کلمات کلیدی :

<      1   2   3   4   5   >>   >