سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزت مبارک!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/5/17 12:21 صبح

سخن‌ها دارم از مهر پدر در دل

ولیکن

در حضورش

بی زبانم!




کلمات کلیدی :

تقدیم به محمد عزیز!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/5/15 2:52 عصر

محمّد عزیز موفقیت تو را در آزمون سراسری دانشگاه‌ها با رتبه‌ی درخشان 645 را به تو و پدر و مادر دلسوزت که همواره همراه تو بودند، تبریک می‌گویم. واقعا خبر توفیق تو منو بیشتر از خبر قبولی خودم خوشحال کرد. اصلا مو به تنم سیخ شد!!!!! (الکی)

امیدوارم همیشه تو را بر بلندای قلل رفیع کمال نظاره کنم. به امید موفقیت‌های آتی و روز افزونت.

از اینکه دیر بهت تبریک گفتم هم باید ببخشید. چون نبودم که پیام بذارم واست.

شیرینی تپل یادت نره! اون دو تا ناهارم که باید بهمون می‌دادی، بی خیالش شدیم!




کلمات کلیدی :

چو ایران نباشد تن من مباد!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/5/15 2:24 عصر

دیروز توی راه برگشت از تبریز، به سلطانیه رفتیم. از دور بنای تاریخی سلطانیه چشمک می‌زد.

بنای گنبد سلطانیه در شهر سلطانیه، 22 کیلومتری زنجان به دستور سلطان محمد خدابنده از سال 704 هجری قمری شروع و در مدت 9 سال در تاریخ 713 هجری قمری به پایان رسیده. این گنبد دارای 5/ 48 متر ارتفاع  و 6/25 متر قطر دهانه گنبد است. این بنای زیبا پس از کلیسای سانتاماریا در فلورانس ایتالیا و مسجد ایاصوفیا در استانبول ترکیه، سومیّن بنای عظیم تاریخی گنبد دار در جهان و اولین بنای عظیم آجری تاریخی ایران است. واقعا دیدنی است و تأمل برانگیز.

با ورود به داخل بنا، مسئول و راهنمای گنبد خوش آمدی گفت و شروع کرد به شرح تاریخچه بنا. هر جمله‌ای که می‌گفت، برای خودم متأسف می‌شدم که چرا باید در این زمونه بزیم! چهار طبقه داشت که بعد از اینکه همه طبقات را دیدیم، اومدم پیش آقای راهنما و خیلی باهاش حرف زدم. بهش گفتم این داربستها کی باز میشه؟ چند سال دیگه مرمتش تموم میشه؟

- این داربست‌ها نردیک به 46 ساله که برپاست.

- راست می‌گین؟! یعنی این همه وقته که دارن اینجا رو مرمّت می‌کنن؟

- نه، این همه وقته که داربستها نصب شده و کاری از پیش نرفته!

- وای! چقدر جالب؛ فکر کنم یه گروه هم باید مسئول مرمّت این داربستها بشه! نه؟

- جالبه که بدونین در زمان اولجایتو(خدابنده) این بنا با تلاش 3هزار نفر طی مدّت نه سال ساخته شده، اما امروز 45 ساله که مرمتش تموم نشده.

- واقعا مدیریت و پیگیری مسائل توی این مملکت نمره‌اش صفره. اون زمان نه مثل الان امکانات بوده و نه تکنولوژی. نه داربستی داشتن نه جرثقیلی. برق و گاز و تلفن و آب لوله کشی هم که نداشتن. پس چرا انقدر سریع کار می‌کردن؟ تازه طوری کار می‌کردن که بعد از هفتصد و چهار سال هنوزم پابر جاست. اون وقت ساختونای الان ما با یه زلزله چهار ریشتری پودر میشن!

- بله، مدیریت خیلی ضعیفه. اگه یه مسئول جدی کار مرمّت اینجا رو بر عهده بگیره، یه ساله هزینه‌اش از طریق توریست تأمین میشه. چطور ممکنه مرمّت یه همچین جایی نزدیک به 50 سال طول بکشه؟ الان یه کشور اروپایی اگه توی یکی از غارهای کوهستانی خودش یه تیکه سنگ قدیمی (فسیل) پیدا کنه، میذارش توی بهترین موزه‌اش و کلی هم براش تبلیغ می‌کنه تا مردم برن و ببیننش. اما ایران ما اینهمه آثار و بناهای تاریخی داره و هیچ کسی به فکر نیست.

- من این حرفا رو می‌شنوم واقعا داغ می‌کنم. مملکت دست بد آدمایی افتاده نه الان بلکه یک ربع قرنه که وضع اینجوریه!!! واقعا کسی نیست که صدای این آدمی که چندین سال در رشته تاریخ و مرمّت درس خونده رو به این آقایون برسونه.

- فکر کنم شما از تهران اومدین اینجا. نه؟

- بله، چطور مگه؟ اصلا از کجا فهمیدین؟

- بیشترین بازدید کننده‌های اینجا از اصفهان و تهران و شهرهای آذری زبانه.

- چه جالب. خب حالا کدومشون بیشتر هنر و فرهنگ کهن ایران عزیز رو حس می‌کنن؟

- من خودم آذری هستم ولی اصلا قبولشون ندارم. یکی از مواردش همینه که اصلا برای هنر و آثار تاریخی ایران ارزش قائل نیستن. ولی واقعا تهرانی‌ها یه حسی دارن که توی این چند سالی که اینا کارمند بودم، حس‌شون رو توی بقیه ندیدم.

- چه خبر خوبی بهم دادین. اینجوری دیگه به همشهریهام هم می‌بالم.




کلمات کلیدی :

به گرفتاریها چاره باید کرد!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/5/11 4:44 عصر

خدا هیچ مردمی را برای بدبختی نیافریده!

مردمی که سال‌ها با یک گرفتاری بسر بردند، به آن خو گرفتند و بدی آن را فراموش گردانند. بهترین مثل برای این سخن داستان عدلیه ایران است. این عدلیه که ما داریم، گرفتاری بزرگی برای این کشور است. مردم نیازمندند که برای نگهداری حقوق و دارایی خود؛ رو به این دستگاه دادگری آورند ولی هر کسی که رو به آن آورد؛ سالها باید گرفتار گردد و سرانجام با دلی پر از درد و دستی تهی از نتیجه کناره جوید.

همین اکنون که این را می‌نویسم، یک ارمنی که از آشنایان من است برای شور خواستن در نزد من می‌باشد. یک دعوا داشته که درست بیست وهشت سال کشیده و اخیرا حکم به حقانیت او داده شده. ولی چه سود؟ اجرای حکم به چند سال رنج و دوندگی دیگر نیاز خواهد داشت و این بیچاره چندان فرسوده و دل افسرده است که نمی‌داند چه کار کند. این است حال عدلیه ایران!

آنچه در خور افسوس بیشتر می‌باشد آن است که مردم به این گرفتاری خو گرفته‌اند و شاید در دل‌های خود این را هم از "قضا و قدر" می‌شناسند.

این شیوه بیخردانه‌ای است که هر گرفتاری که می‌دارند، گناه آن را به گردن "قضا و قدر" می‌اندازند. اما باید بدانیم که اینگونه نیست. هر گرفتاری که هست، باید سرچشمه‌اش را پیدا کرد و به چاره‌اش کوشید.

این عدلیه نیز چاره‌اش دیگر شدن قانون است. باید در ایران جنبشی بزرگ پدید آید و همه‌ی قانون‌ها و اداره‌ها دیگر گردد.

از کتاب قانون دادگری

احمد کسروی

 




کلمات کلیدی :

اکبر محمدی در زندان در گذشت!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/5/11 12:24 صبح

همیشه شخصیت پرستی در این مملکت آزارم می‌داده و الانم میده. کافیه طرف باباش فلان کس باشه، یا فلان جا مشغول به کار باشه، یا ستاره سینما و یا یه خواننده محبوب باشه. اونقدر گنده‌اش می‌کنن که خود یارو باورش نمی‌شه؛ فکر می‌کنه حالا چه خبره. وقتی خبر درگذشت اکبر محمّدی را شنیدم اون هم بعد از یک روز و نیم، خیلی ناراحت شدم که چرا نباید این یار دوازدهم خبری از مرگش منتشر کنه. البته زیادم توقّعی نداشتم. با خودم گفتم اگه یه هنرپیشه می‌مرد تا چلّه‌اش، هر روز و هر شب و هر ساعت و هر لحظه و هر شبکه و کانالی براش ویژه برنامه پخش می‌کردن. از لحظه تشییع جنازه تا غسل و کفنش؛ بعدشم میرن خونشون با اقوامش صحبت می‌کنن آخرم که دیگه چیزی پیدا نمی‌کنن فیلمهای قدیمی ازش نشون می‌دن. حتی شب سالش هم براش کلی برنامه ترتیب میدن. اما یه آدمی که در جریان تحصیلش دستگیر و به زندان می‌افته، هیچ خبری حتی از مرگش هم داده نمی‌شه. حالا بقیه اخبار مربوط بهش به کنار! اقلا میشد بگن که یه جونوری توی زندان مرد یا نه؟؟؟!!!




کلمات کلیدی :

فرشتگان عکاس

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/5/10 12:53 عصر

رفتم توی اتاقم که کارای انجمن رو انجام بدم، پشت سرم علی کوچولو هم اومد توی اتاقم. داشتم با تلفن صحبت می‌کردم. توی حرفامون بحث رعد و برق و … شد. حرفام که تموم شد علی کوچولو بهم گفت: ما خونه‌مون خیلی رعد و برق می‌زنه. من خیلی ازش می‌ترسم. منم برای اینکه یه جوری این ترس رو از سرش بیارم بیرون، بهش گفتم: علی جون رعد و برق که ترس نداره، هر وقت این ابرا که تو آسمون می‌بینی، بخورن بهم دیگه، صدا میده. پس دیگه هیچ وقت از صدای بهم خوردن ابرها نترس! ازش پرسیدم فهمیدی رعد و برق چیه؟

- آره؛ اما صداش منو از خواب بیدار می‌کنه و من همیشه می‌ترسم.

نه بابا مثل اینکه با این توضیحات ترسش کمتر نشد. داشتم باز براش می‌گفتم که مامانش اومد پیش‌مون. جریان رو براش تعریف کردم. حرفی که مامانش بهش زد خیلی زیبا بود. همون حرفش باعث شد علی دیگه از رعد و برق نترسه. حتی به مامانش می‌گفت: پس هر وقت رعد و برق زد منو ببر توی حیاط.

مامانش بهش گفت: علی جون هر وقت رعد و برق زد، یادت باشه که اون روز پسر خیلی خوبی بودی. چون فرشته‌ها میان روی زمین تا از تو که اون روز کارای خوب کردی، عکس بندازن و ببرن پیش خدا و به خدای مهربون بگن که این علی آقا امروز پسر خوبی بوده و کارای خیلی خوب انجام داده!

با خودم گفتم کاشکی همیشه بچه می‌موندم و بزرگ نمی‌شدم تا همیشه باهام لطیف و قشنگ صحبت می‌شد و منم دیگه از هیچی نمی‌ترسیدم. مخصوصا از برق‌هایی بعضی موقع‌ها منم می‌گیرن و منو می‌ترسونن.

یادم به یه چیز دیگه هم افتاد. اینکه مامانم همیشه بهم میگه تو با بچه یکساله همون جوری حرف می‌زنی که با هم‌دانشکده‌ایت بحث می‌کنی. راست می‌گه. داشتم برای بچه بیچاره دلایل علمی ردیف می‌کردم.

خلاصه که اینم فهمیدم که مادر حرفایی به بچه‌اش می‌زنه که… !

کاشکی همیشه رعد و برق می‌زد و فرشته‌ها از ما هم عکس مینداختن و به خدا نشون می‌دادن. ای کاش بعد از بعضی رعد و برق‌ها سیل جاری نمی‌شد. کاشکی بعضی وقتا رعد و برق جون آدما رو نمی‌گرفت. کاش ……!!!!!!!!




کلمات کلیدی :

خدا را شکر ‌کنیم !

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/5/3 1:18 صبح

اگر در یخچال‌تان چیزی برای خوردن پیدا می‌شود، اگر لباسی برای پوشیدن دارید، وضع‌تان از 75% مردم این کره خاکی بهتر است. خدا را شکر کنید

اگر در حساب بانکی‌‌‌‌‌تان پولی دارید، اگر در کیف پول‌تان اسکنا‌سی و در خانه کاسه‌ای که پول خورد‌هایتان را در آن ببرزید، جزو 8% مردم ثروتمند جهان هستید. خدا را شکر کنید

اگر امروز صبح، وقت بیدار شدن از خواب، احساس سلامتی‌تان، به احساس بیماری می‌چربید، از یک میلیون نفری که حتی تا پایان این هفته زنده نخواهند ماند، بسیار خوش‌شانس‌ترید. خدا را شکر کنید

اگر هرگز در خطر جنگ، تنهایی و اسارت نبودید و اگر عذاب شکنجه و درد جانکاه گرسنگی را تحمل نکردید، از 500 میلیون نفر در این دنیا پیش‌ترید. خدا را شکر کنید

اگر می‌توانید به دور از آزار و اذیت، دستگیری، شکنجه، یا مرگ در جلسات عبادی شرکت کنید، از سه میلیارد نفر در جهان خوشبخت‌ترید. خدا را شکر کنید

اگر والدین‌تان هنوز زنده و هنوز در کنار یکدیگرند، تعداد کسانی مثل شما در این دنیا بسیار کم است. خدا را شکر کنید

اگر سر خود را بالا می‌گیرید، لبخند بر چهره دارید و حقیقتا شکر گزارید، شما فرد خوشبختی هستید، زیرا بسیارند کسانی که می‌توانند شکر گزار باشند، اما هرگز چنین کاری نمی‌کنند. خدا را شکر کنید

اگر می‌توانید دست کسی را در دست بگیرید، کسی را در آغوش بفشارید و حتی بر شانه کسی دستی از سر نوازش شما شفا بخش است. خدا را شکر کنید

اگر می‌توانید این کلمات را بخوانید، از دو میلیارد نفر از ساکنین کره زمین که قادر به خواندن و نوشتن نیستند، سعادتمند‌ترید. خدا را شکر کنید

روزتان را به خوشی بکذ‌رانید و نعمت‌های خود را بشمارید تا بدانید چه قدر خوشبختید. به هرحال، همواره چیزهایی پیدا می‌شوند که یتوان به فکر کرد و برای داشتن آن خدا را شکر کرد. شکر کردن، پنجره‌ای به روی انسان می‌گشاید که با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست.

 




کلمات کلیدی :

این است جهانی که در آن زندگی می‌کنیم: (قسمت دوم)

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/5/1 11:7 صبح

آخیش! مثل اینکه خیلی ها خوششون اومده! اینم بقیه اش:

بزرگترین کارها را به انجام رسانده‌ایم، اما بهترین کارها را نه.

از آلودگی هوا کاسته‌ایم، اما بر آلودگی روح افزوده‌ایم.

اتم را شکافته‌ایم، اما تعصّب‌مان را نه.

بیشتر طرح داده‌ایم اما کمتر به پایان برده‌ایم.

آموخته‌ایم بشتابیم اما نیاموخته‌ایم صبر کنیم.

ثروت‌های بیشتر اما معنویت کمتر داریم.

آذوقه‌ی بیشتر و رضایت کمتر، آشنایان بیشتر و دوستان کمتر، تلاش بیشتر و موفقیت کمتر داریم.

رایانه‌های بیشتری ساخته‌ایم تا اطلاعات فراوان‌تری گرد آوریم و بیش از همه انتشار دهیم، اما ارتباطات کمتری داریم.

از نظر کمّیت افزونی داشتیم و از لحاظ کیفیت رو به نقصان گذاشتیم.

زمان ما، زمانه‌ی غذاهای آماده و دیر هضم است. مردان هیکل‌مند اما شخصیت‌های زبون. سودآوری بیش از حد و ارتباطات کم مایه. این زمان، زمان صلح جهانی و جنگ خانگی است. فراغت بیشتر و تفریح کمتر.تنوع بیشتر مواد غذایی بیشتر، اما مواد مغذی کمتر.

این روزها روز کسب درآمد از دو محل، روزهای سفرهای پرشتاب، حوله و دستمال‌های یک بار مصرف، اخلاقیات فراموش شده، توقف‌های یکشنبه و قرص‌هاست، قرص‌هایی با هرگونه اثر شادی آفرین، آرامش بخش و مرگ آور.

اکنون زمانه‌ایست که بر پرده‌ی نمایش نقش‌ها فراوان است، اما در نهانخانه‌ چیزی نیست.

اما بکوش!

معمولا مردمان بی انصاف و خود محور هستند.

به هر حال آنان را ببخش.

اگر مهربان باشی، تو را به داشتن انگیزه‌های پنهانی و خودخواهانه متّهم می‌کنند.

به هر حال مهربان باش.

اگر موفق باشی، دوستان دروغین بسیار و دشمنان راستین بی شمار خواهی داشت.

به هر حال موفق باش.

اگر شریف و صادق باشی، فریب‌ات خواهند داد.

به هر حال شریف و صادق باش.

آنچه را که سالیان دراز صرف ساختنش کرده‌ای، یک نفر می‌تواند یک شبه ویران سازد.

به هر حال سازنده باش.

اگر به آرامش و شادکامی برسی بر تو حسد خواهند ورزید.

به هر حال شادمان باش.

کارهای نیک امروزت را چه زود فردا فراموش می‌کنند.

به هر حال نیکوکار باش.

بهترین چیزهایی را که بدست آورده‌ای به دنیا ببخش، حتی اگر کم باشد.

به هر حال بخشنده باش.

و در تحلیل نهایی در خواهی یافت که آنچه بوده و است، بین تو و خدای تو بوده.

به هر حال نه بین تو و دیگران.




کلمات کلیدی :

این است جهانی که در آن زندگی می‌کنیم:

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/5/1 12:27 صبح

خودم که با این یادداشتم خیلی حال کردم؛ مطمئنم شما هم اگه بخش اولش رو بخونید، بقیه‌اش رو هم دنبال خواهید کرد!!!

ساختمان‌های عریض‌تر و خلق و خوی تنگ‌تر داریم.

بزرگراه‌های وسیع‌تر و دیدگاه‌های باریک‌تر داریم.

بیشتر خرج می‌کنیم، اما کمتر لذت می‌بریم؛ بیشتر می‌خریم اما کمتر داریم.

خانه‌های بزرگتر اما خانواده‌های کوچکتر داریم.

رفاه بیشتر اما وقت کمتر، درجات تحصیلی بالاتر اما احساس مشترک کمتر، دانش بیشتر اما قدرت تشخیص کمتر، متخصصین بیشتر اما مشکلات افزون‌تر، دارو بیشتر اما سلامتی کمتر داریم.

بی‌مهابا خرج می‌کنیم، کم می‌خندیم، تند می‌رانیم، سریع به اوج عصبانیت می‌رسیم، تا دیر وقت بیدار می‌مانیم، خسته از خواب برمی‌خیزیم، کم مطالعه می‌کنیم، زیاد تلویزیون تماشا می‌کنیم و به ندرت دل به عبادت می‌سپاریم.

به دارایی‌های خود افزوده‌ایم، در حالیکه از ارزش‌های خود کاسته‌ایم. بسیار زیاد حرف می‌زنیم، به ندرت عشق می‌ورزیم و بسیار دروغ می‌گوییم.

آموخته‌ایم که چگونه یک زندگی را بسازیم، اما نیاموخته‌ایم که چگونه آن را زندگی کنیم. سالیان را به زندگی افزوده‌ایم، اما به سال‌ها زندگی نبخشیده‌ایم.

همه‌ی راه‌های رفت و برگشت به کره‌ی ماه را پیموده‌ایم، اما در گذر از عرض خیابان برای ایجاد رابطه با همسایه‌ی جدید دچار مشکل هستیم.

جهان بیرون را فتح کرده‌ایم، اما جهان درون را نه.

می دونم که منتظر بقیه یادداشت خواهید بود!!!




کلمات کلیدی :

سبز سرخ عزیز میلاد دوباره ات مبارک!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/4/31 3:34 عصر

بالاخره این وبلاگ گروهی ما هم شروع بکار کرد.

سبزسرخ عزیز امیدواریم تمام صفحاتت به کلام‌های خدایی و پیامهای هستی بخش مزیّن شود. امید ما آن است که برگ برگ‌ات را با بهاری آراسته کنیم که هیچ خزانی در انتظارش نباشد. همه ما با مددجویی از ایزد منّان سعی در شکوفایی تو داریم و می‌کوشیم تا نهال حیاتت را به درختی پر بار مبدّل سازیم.


کلمات کلیدی :

<      1   2   3   4   5   >>   >