سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فرشتگان عکاس

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/5/10 12:53 عصر

رفتم توی اتاقم که کارای انجمن رو انجام بدم، پشت سرم علی کوچولو هم اومد توی اتاقم. داشتم با تلفن صحبت می‌کردم. توی حرفامون بحث رعد و برق و … شد. حرفام که تموم شد علی کوچولو بهم گفت: ما خونه‌مون خیلی رعد و برق می‌زنه. من خیلی ازش می‌ترسم. منم برای اینکه یه جوری این ترس رو از سرش بیارم بیرون، بهش گفتم: علی جون رعد و برق که ترس نداره، هر وقت این ابرا که تو آسمون می‌بینی، بخورن بهم دیگه، صدا میده. پس دیگه هیچ وقت از صدای بهم خوردن ابرها نترس! ازش پرسیدم فهمیدی رعد و برق چیه؟

- آره؛ اما صداش منو از خواب بیدار می‌کنه و من همیشه می‌ترسم.

نه بابا مثل اینکه با این توضیحات ترسش کمتر نشد. داشتم باز براش می‌گفتم که مامانش اومد پیش‌مون. جریان رو براش تعریف کردم. حرفی که مامانش بهش زد خیلی زیبا بود. همون حرفش باعث شد علی دیگه از رعد و برق نترسه. حتی به مامانش می‌گفت: پس هر وقت رعد و برق زد منو ببر توی حیاط.

مامانش بهش گفت: علی جون هر وقت رعد و برق زد، یادت باشه که اون روز پسر خیلی خوبی بودی. چون فرشته‌ها میان روی زمین تا از تو که اون روز کارای خوب کردی، عکس بندازن و ببرن پیش خدا و به خدای مهربون بگن که این علی آقا امروز پسر خوبی بوده و کارای خیلی خوب انجام داده!

با خودم گفتم کاشکی همیشه بچه می‌موندم و بزرگ نمی‌شدم تا همیشه باهام لطیف و قشنگ صحبت می‌شد و منم دیگه از هیچی نمی‌ترسیدم. مخصوصا از برق‌هایی بعضی موقع‌ها منم می‌گیرن و منو می‌ترسونن.

یادم به یه چیز دیگه هم افتاد. اینکه مامانم همیشه بهم میگه تو با بچه یکساله همون جوری حرف می‌زنی که با هم‌دانشکده‌ایت بحث می‌کنی. راست می‌گه. داشتم برای بچه بیچاره دلایل علمی ردیف می‌کردم.

خلاصه که اینم فهمیدم که مادر حرفایی به بچه‌اش می‌زنه که… !

کاشکی همیشه رعد و برق می‌زد و فرشته‌ها از ما هم عکس مینداختن و به خدا نشون می‌دادن. ای کاش بعد از بعضی رعد و برق‌ها سیل جاری نمی‌شد. کاشکی بعضی وقتا رعد و برق جون آدما رو نمی‌گرفت. کاش ……!!!!!!!!




کلمات کلیدی :