درد روزگار
هر روزگار دردی دارد؛ درد گرسنگی، درد ناامنی، درد بیماری، درد تعصّب؛ شاید بجا و روا باشد که تاریخ جامعه بشری را بر حسب دردهایی که در روزگار، بیشتر و سخت تر گریبان گیر بشر بوده است به عصر و دوره تقسیم کنیم. بعضی از این دردها مادی و جسمانی است؛ پیشرفت های فنی و علمی انسان اینگونه دردها را بسیار کم کرده است؛ اما شاید به همان نسبت که دردهای جسم بشر تسکین می یابد، دردهای معنوی شدیدتر می شود.
برای آزادگان و اهل اندیشه، بزرگترین دردها آن است که از حق فکر کردن محروم باشند؛ این درد از روزی که نظم و تشکیلاتی در اجتماع به وجود آمد، ظاهر شد. دسته ای که اداره نظم موجود را به عهده داشتند، آن را قطعی و ابدی و تغییر ناپذیر شمردند، و خواستند راه هر گونه چون و چرا و اگر و مگر را درباره اصول آن ببندند تا هیچ خطری وضع ایشان را تهدید نکند؛ اما خوشبختانه انسان نیروی فکر دارد و می تواند نقص و عیب امور را ببیند و در رفع آن چاره گری کند؛ ناچار میان این دو گروه یعنی آنان که قدرت و اختیار داشتند و نظم خاصی را حفظ و اداره می کردند؛ و کسانی که درباره کمال آن نظم شکی داشتند، پیکار در گرفت. در این نبرد، دوطرف یکسان نبودند؛ یکی زور داشت و یکی فکر، زورمندان همیشه بر اهل اندیشه ستم کردند! سقراط به نوشیدن جام زهر محکوم شد، زیرا یقین نداشت که نظم اجتماعی وطنش در آن زمانها بهترین نظمها باشد.....
سرگذشت سقراط هزاران بار در سرزمین های مختلف و جوامع گوناگون تکرار و تجدید شده است.....!!!!
خودتان نتیجه بگیرید
کلمات کلیدی :