سفر به دهکده انسانیت!
ساعت 3 بعدازظهر جمعه از دماوند به سمت شاهرود حرکت کردیم. از روستاهای طاق، صیدآباد، ده ملّا، بق، کلاته ملّا و ... گذشتیم و بالاخره ساعت 5/8 رسیدیم به روستای رویان(شاهرود). عجب روستای دوست داشتنی و باصفایی. چه آدمای مهربونی، چه دلهایی، چه صفایی! اصلا آدم انسانیّت رو توی این روستاها باید پیدا کنه. حیف این روستاییها که مضحکهی دست شهریهای عجیب غریب شدن. کافیه بفهمن طرف از شهرستان اومده؛
پیف پیف! بو میده!
اه اه، دهاتیه!
بابا اسکله، ولش کن از دهات اومده اینجا!
حیف این آدمای صمیمی که هر چی داریم از اونا داریم امّا به اندازه یه جو براشون ارزش قائل نیستیم! همهی آنچه ما میخوریم از این روستاها داریم. حالا بگذریم اگه بخوام از این موضوع حرف بزنم خیلی حرف دارم امّا میخوام چیزای دیگه براتون بگم از این سفر متفاوتم!
مثل همیشه شروع کردم به صحبت کردم با بچههای معصوم اونجا(سه تا برادر؛ ابراهیم، علی، مهدی). اول ازشون پرسیدم شما شبا ساعت چند میخوابین؟
- ساعت 10 .
- چقدر زود! من ساعت 2 نصف شب زودتر نمیخوابم.
- ما ساعت 3 وقتی مش جعفر اذان میگه بیدار میشیم، نماز صبح میخونیم، یه چرت میزنیم تا ساعت 6. از خواب که بیدار شدیم بعد از صبحونه میریم گاوداری که به گاوا برسیم.
- خب پس فصل مدرسه چی؟ اون موقع هم کار میکنین؟ اصلا اوّل بهم بگین کلاس چندمین؟
- من امسال میرم کلاس اوّل راهنمایی(علی)؛ مهدی هم میره چهارم. ابراهیم هم امسال مونده!!!
- خب توی فصل مدرسه چقدر کار میکنین؟
- ما همهی ماههای سال کار میکنیم. اصلا ماهی نیست که بیکار باشیم. اون موقع هم ساعت 3 با اذان مش جعفر بیدار میشیم امّا دیگه نمیخوابیم. تا ساعت 4 نماز میخونیم و سریع میریم گاوداری. ساعت 5/7 برمیگردیم خونه و صبحونه میخوریم و تندی میریم مدرسه. تا 2 مدرسه هستیم، 2 تا 7 دوباره میریم سراغ گاوا، ساعت 7 هم که برمیگردیم خونه میشینیم سر درس و مشقامون.
توی دلم گفتم: خاک بر سر تو. هیچ کاری نمیکنی و همش از بی وقتی مینالی. اصلا حیف خاک که بخواد بریزه رو سر تو! این بچّه ها با این سن و سال قد یه آدم بزرگ کار میکنن اون وقت تو مث ... صبح تا شب بشین پشت کامپیوتر و آخرشم هیچی، همون جونوری هستم که بودم!
- خب حالا شما با این همه کار درساتون خوبه یا نه؟
- من معدّلم 38/19 ، مهدی هم 75/19 .
- آفرین بر شما. خیلی خوبه!
خیلی باهاشون حرف زدم. هر چی بیشتر برام حرف میزدن از خودم بیشتر بدم میاومد.
از باغای انگور و پستهشون پرسیدم.
علی بهم گفت: هر چی خدمتمون به درخت بیشتر باشه، محصولمون هم بیشتر میشه.
وای چه حرف قشنگی زدی! (قابل توجّه دولت مهرورز و خدمتگزار!) ما یعنی از درخت کمتریم؟!!
با هم رفتیم که زمینهاشون رو ببینیم. حتّی غریبههایی که اصلا نمیدونستن ما کی هستیم، وقتی میرسیدیم به باغشون، کلی ازمون پذیرائی میکردن(با پسته و انگور و ...)
واقعاً که مرحبا به این دستهای بخشنده و بی ریا.
رسیدیم به یه زمینی که خیلی خشک و کم محصول بود. به علی گفتم: چرا این زمین اینجوری شده؟ بخاطر بارندگی کمه یا بهش نمیرسن؟
علی گفت: هر کی آب داره، درختش بار داره!
باز توی دلم گفتم: هر جملهشون یه پیام داره، یه زلالی خاصی داره، روی آدم تأثیر میذاره، آدم و به فکر وامیداره، حرفاشون کوتاه امّا پیام کلامشون طولانی و ماندگاره. تازه اینا کسایی هستند که توی معمولیترین مدرسهها درس خوندن، ننه و باباشون هم که خونه نبودن براشون حرف بزنن تا بلد باشن. اما از یه بچه شهری دوازده ساله قشنگتر و پختختر صحبت میکنن.
توی یه زمین دیگه هم دیدیم که یه عالمه –گلاب به روتون!- پهن گاو جمع کرده بودن. گفتم: وای! اینا دیگه چیه؟!
- اینا زور گاوه.
- زور گاو؟! (خیلی باحال بود به پهن گاو میگفتم زور گاو؛ البته درستش هم همینه. بیچارهها کلی زور میزنن تا اینا رو تحویل بدن دیگه!)
- آره دیگه چرا میخندی؟
- هیچی همین جوری. خب با اینا چیکارا میکنین؟
- اینا سه جور استفاده میشن: اول که کوده برای باغامون؛ به عنوان سوخت هم ازش استفاده میکنیم؛ ازش روی پشتبوم هم استفاده میکنیم.
یادم نیست چی شد صحبت زن شد. راستش یکی از اقوامشون(حاج قدرت) وقتی که زنش میره مکّه، اونم میره و یه زن دیگه میگیره! الان زندگی بدی ندارن ولی بیچاره اسمش بد در رفته دیگه! نمیدونم چی شد یه شوخی باهاشون کردم(اصلا یادم نیست) بهم گفتن: برو بابا اینجا که مث تهران نیست مردا هر وز با یه باشن. اینجا با هر کی ازدواج کنی، تا عمر داری باید باهاش باشی.
- پس چرا حاج قدت دو تا زن گرفته؟
- خب مگه نمیدونین که کلاغ کفتری بی جفت نمیمونه؟
- آهان یعنی حاج قدرت جفت دومّش رو پیدا کرده؟
- آره دیگه!
خلاصه کلّی باهاشون حرف زدم. شاید توی این یه روزی که اونجا بودم، قدّ یه ماه ازشون حرف کشیدم.
مشروح گزارش سفرم رو در دفتر یادداشتهای روزانهام(دفتر خاطرات نه ها!) نوشتم. نزدیک پنجاه صفحه گزارش نوشتم.
ضمنا قرار شده که با تیم بچّههای دانشگاه تهران، برای یه پژوهش مردم شناسی بریم اونجا و یه تحقیق تپل در مورد موضوع مورد نظر بکنیم. از دوستانی که مایلند برای این کار پژوهشی بیاد ماندنی و آموزنده با ما همراه بشن دعوت میکنیم تا با اعلام آمادگی با ما همسفر شوند!(خصوصا دوستانی که با من هم رشته هستند و قبلا کارهای این چنینی کردهاند!)
کلمات کلیدی :