از دفتر خاطرات یک الاغ
یک نفر نیست که از مهتر من بپرسد به چه دلیل تصور میکند ما بی اطلاع و شعور خلق شدهایم و به کدام حق هر وقت به یک نفر انسان میخواهند نسبت احمق بدهند، او را به ما تشبیه میکنند؟
شما تصوّر میکنید در زیر قبّهی نیلگون سپهر، علم و اطلاع خاص شما جماعت بشر است و چون به بعضی از اسرار وجود پیبرده و دستهای از حیوانات را به اطاعت از خویش آوردهاید تمام معضلات حیات برای شما حل شده و هیچ رازی نگشاده برجای نیست و از همین راه غرور و تکبر شما را از راه بدر برده است؟ امّا چنین نیست و تمام موجوداتی که جهان حیات را زینتی دادهاند، از مرغ و ماهی و حیوان برای خویش عالمی دارند، اینها نیز فهم و شعوری دارند، فرزندان جوان را یک مادر عاشق شیر داده و در زیر نوازش او به سن بلوغ رسیدهاند. اگر با شما نمیتوانند سخن بگویند یا اگر شما نمیتوانید مکالمات آنها را بفهمید، دلیل نقص آنها نیست. در مجامع ما نیز احیانا سخنی از عشق و محبت در میان است و پیران ما نیز از کارگاه عجیب خلقت حقایقی دریافتهاند و این قیافههای ساکت و خاموش برای رفقای خود حکایتها از عوالم روحانی میکند. من در میان رفقا دوستانی عجیب دارم. گوئی مرا برای استهزای عالم بشریّت آفریدهاند ولی تقدیر من بر این بوده است که اسرار ناگفتنی طایفهای از شما فرزند آدم را که ادعای تزکیهی نفس میکند دریافته و اطلاعی بدیع برای افراد نوع خویش ببرم. روزی که مرا به مکتب گذاشتند هنوز در خاطر من است.
بقیهی خاطرات آقا الاغه رو در پستهای بعدی بخوانید!
کلمات کلیدی :