الهی....
الهی؛ در سر خمار تو دارم، در دل اسرار تو دارم و به زبان اشعار تو دارم. اگر گویم ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم.
الهی؛ بر عجز خود آگاهم و بر بیچارگی خود گواهم، خواست خواست توست، من چه خواهم.
الهی؛ بروز کار آمدم، بندهوار با لب پر توبه و زبان پراستغفار، خواهی به کرم عزیزدار، خواهی خوار که من خجلم و شرمسار و تو خداوندی و صاحب اختیار.
الهی؛ اگر خامم پختهام کن و اگر پختهام سوختهام کن.
الهی؛ از کشتهی تو خون نیاید و از سوختهی تو دود، کشتهی تو به کشتن شاد است و سوختهی تو به سوختن خشنود.
الهی؛ روی بنمای تا در روی کسی ننگرم و دری بگشای تا بر در کس نگذرم.
الهی؛ از هر دو جهان محبت تو گزیدم و جامهی بلا بریدم و پردهی عافیت دریدم.
الهی؛ چون در تو نگرم از جمله تاجدارانم و تاج بر سر و چون در خود نگرم از جمله خاکسارانم و خاک بر سر.
الهی؛ مرا دل از بهر تو در کار است و گر نه مرا با دل چه کار است؛ آخر چراغ مرده را چه مقدار است؟
الهی؛ تا به تو آشنا شدم، از خلق جدا شدم، در دو جهان شیدا شدم، نهان بودم و پیدا شدم.
الهی؛ اگر مستم و اگر دیوانهام، از مقیمان این آستانهام، آشنایی با خود ده که از کائنات بیگانهام.
کلمات کلیدی :