حیات بعد از ممات!
امروز آخرین روز شب نشینی های بهاری فرهنگسرای سرو بود.
واقعا جالب بوده و هست.
هفته قبل دکتر شیری یه ماجرای جالبی رو تعریف که دو هفته است ذهنمو مشغول کرده
گویا دکتر توی یکی از برنامه های شبکه جام جم برنامه داشتن
همچنین گویا برنامه یه مهمون دیگه هم داشته
دکتر گفت قبل از اینکه مجری با من صحبتش رو شروع کنه از پیرمرد مهمون سوالایی پرسید
بازم گویا مهمون دیگه برنامه پیرمرد اصفهانی هفتاد و چهار ساله بود که میگفت:
جد اندر جدمون کاشیکاری می کردن
کاشیکاری معروف ترین مسجدهای اصفهان و خیلی شهرهای دیگه کار پدر و اجداد ما بوده
من پنجاه ساله که مشغول به این کار هستم
آماده شدن هر کاشی بیشتر از هشت ساعت زمان می بره
کاشیکاری رو از پدرم یاد گرفتم از قبل هفت سالگی ام
کاشیکاری های کربلا، حرم امام حسین و حضرت ابوالفضل کار پدرم بوده
***
چند سال پیش (بیشتر از پنجاه سال پیش) که با پدرم رفتیم کربلا،
به حرم امام حسین که رسیدیم من مشغول خواندن اذن دخول بودم
پدرم سواد آنچنانی نداشت
صدای نجوای پدر، اذن دخولم رو ناتمام گذاشت
یک نگاه به پدر کرد
یک نگاه به روبرو و بعد هم بالای سرم
همه کاشیهای حرم انگار به حرف اومده بودن
گویی همه به پدر خوشامد میگفتن
پدر با تمام وجود زیر لب زمزمه هایی میکرد که هنوز در حسرت شنیدنشان هستم
لحظات نجوای پدر از دو سه خط اذن دخول من زیباتر و خاص تر بود
مجوز پدر از قبل صادر شده بود....!
.
.
.
***
حالا نزدیک پنجاه سال است که پدرم مرحوم شدند
و من همچنان در خلق ذره ای از هنر پدر و نیاکانم در تلاشم
پنجاه سال است که کوچکترین قدم را در زنده نگه داشتن نامش برداشته ام
کار هر کاشی را که به پایان میرسانم
نام پدر را در زیر گل و مرغهای کاشی حک میکنم
...
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
کلمات کلیدی :