احمد و محمود من ...
این شعر رو وقتی من و علی بچّه بودیم، هر از چند گاهی مامانم برامون میخوند و با نمایش اجرا میکرد. صحنهها و آهنگ و لحن مامانم هنوز توی چشم و گوشمون هست. خیلی قشنگ بود و به یاد ماندنی. حتی هر وقت بر و بچههای فامیل میاومدن خونه ما، همهشون رو جمع میکرد و براشون تئاتر بازی میکرد. خلاصه که اگه میخواین حس و حال دختره رو درک کنین، همین جوری که شعرو میخونین، نمایشاش هم بازی کنین!
دخترکی سنّ دهش ناتمام . . . نا شده در خانهی شویش مقام
بود یکی روز به طیّ طریق . . . کش گذر افتاد به چاهی عمیق
کرد در آن چاه نگاه و نشست . . . موی کنان زد به سر و روی دست
اشک همی ریخت چو ابر بهار . . . ناله همی زد ز درون رعد وار
زمزمه سر کرد به صوت حزین . . . گفت در آن زمزمه هر دم چنین
آه دو نوباوه مفقود من . . . وا اسفا احمد و محمود من
گفت کسی دخترک این حال چیست؟ . . . گو که بود احمد و محمود کیست؟
گفت مرا در نظر آید که شوی . . . چون که مرا گیرد و آرد به کوی
نخل وجودم بشود بارور . . . زایم از آن شوی دو زیبا پسر
بوسه زنم بر رخ گلفامشان . . . احمد و محمود نهم نامشان
افتدشان روزی از این سوی راه . . . هر دو در افتند ز غفلت به چاه
من شوم آگاه و در این سرزمین . . . آیم و این گونه بر آرم حنین
جان من آن دختر شوریده حال . . . نفس من و تست به گاه مثال
احمد و محمود هم آمال ماست . . . کان غم و اندوه مه سال ماست
ما شده را خون ندم میخوریم . . . ناشده را بیهده غم میخوریم
حال ندانیم و ز خود غافلیم . . . غم زدهی ماضی و مستقبلیم
مردم دانا نه چو ما غافلند . . . فارغ از اندیشهی بی حاصلاند
بی خبر از گردش ماه اند و سال . . . ماضی و مستقبلشان هست حال
هم تو صغیر از پی آن حال باش . . . فارغ از اندوه مه و سال باش
کلمات کلیدی :