سفارش تبلیغ
صبا ویژن

احمد و محمود من ...

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/4/28 9:15 عصر

این شعر رو وقتی من و علی بچّه بودیم، هر از چند گاهی مامانم برامون می‌خوند و با نمایش اجرا می‌کرد. صحنه‌ها و آهنگ و لحن مامانم هنوز توی چشم و گوش‌مون هست. خیلی قشنگ بود و به یاد ماندنی. حتی هر وقت بر و بچه‌های فامیل می‌اومدن خونه ما، همه‌شون رو جمع می‌کرد و براشون تئاتر بازی می‌کرد. خلاصه که اگه می‌خواین حس و حال دختره رو درک کنین، همین جوری که شعرو می‌خونین، نمایش‌اش هم بازی کنین!

دخترکی سنّ دهش ناتمام . . . نا شده در خانه‌ی شویش مقام

بود یکی روز به طیّ طریق . . . کش گذر افتاد به چاهی عمیق

کرد در آن چاه نگاه و نشست . . . موی کنان زد به سر و روی دست

اشک همی ریخت چو ابر بهار . . . ناله همی زد ز درون رعد وار

زمزمه سر کرد به صوت حزین . . . گفت در آن زمزمه هر دم چنین

آه دو نوباوه مفقود من . . . وا اسفا احمد و محمود من

گفت کسی دخترک این حال چیست؟ . . . گو که بود احمد و محمود کیست؟

گفت مرا در نظر آید که شوی . . . چون که مرا گیرد و آرد به کوی

نخل وجودم بشود بارور . . . زایم از آن شوی دو زیبا پسر

بوسه زنم بر رخ گلفام‌شان . . . احمد و محمود نهم نامشان

افتدشان روزی از این سوی راه . . . هر دو در افتند ز غفلت به چاه

من شوم آگاه و در این سرزمین . . . آیم و این گونه بر آرم حنین

جان من آن دختر شوریده حال . . . نفس من و تست به گاه مثال

احمد و محمود هم آمال ماست . . . کان غم و اندوه مه سال ماست

ما شده را خون ندم می‌خوریم . . . ناشده را بیهده غم می‌خوریم

حال ندانیم و ز خود غافلیم . . . غم زده‌ی ماضی و مستقبلیم

مردم دانا نه چو ما غافلند . . . فارغ از اندیشه‌ی بی حاصل‌اند

بی خبر از گردش ماه اند و سال . . . ماضی و مستقبل‌شان هست حال

هم تو صغیر از پی آن حال باش . . . فارغ از اندوه مه و سال باش




کلمات کلیدی :