سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوای روشندل

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 86/5/24 1:54 عصر

چند روز پیش رفته بودم یه جایی که توی سه سال شاید یه بار یا کمتر گذرم بهش بیفته!

از موقعیت و شرایطش زیاد خوشم نمیاد

شاید جای هر کسی نباشه

ولی بهر حال برای اینکه کارم رد بشه رفتم

همیشه عادت دارم و ترجیح میدم که از کنار خیابون راه برم تا اینکه برم توی پیاده‌رو

از جایی که هی باید جا خالی بدی تا به کسی نخوری یا بهت نخورن عاجزم

خلاصه زیاد حاشیه نرم؛

اون روز مجبوری از توی پیاده‌رو ادامه مسیر دادم

خیلی شلوغ بود

همش باید ویراژ می‌دادی که یه وقت تصادف نکنی

همین جوری که داشتم می‌رفتم

یه سوژه خیلی جالب پیدا کردم

یه پیرمرد نابینا توی این ازدحام جمعیت با انگشتای پینه بسته‌اش داشت گوش مردمی که هر کدومشون به فکر روزگار خودشون بودن و تقریبا هیچ کدومشون توجهی بهش نمی‌کردن رو نوازش می‌داد

یه تیکه چوب دست چپش بود

سر چوبه یه قوطی رانی(آب پرتقال) وصل کرده بود

و ته چوب هم دو تا قوطی واکس رو بصورت مورّب گذاشته بود روی هم و با سیم به چسبونده بود چوبه

قوطی رانی رو با دو سه ردیف سیم به قوطی‌های واکس رسونده بود

مثلا برای خودش یه آلت موسیقی ساخته بود

اون یکی دستش هم یه سکه 25 تومانی بود

که باهاش به سیم‌های روی چوب بود ضربه می‌زد و صدا تولید می‌کرد

خلاصه که جونم براتون بگه

همه اینا رو در عرض کمتر از 5 دقیقه بهش دقیق شدم

تا دوربینم و آوردم بیرون که برم ازش یه عکس بندازم ازم جلو زد

خیلی سریع خلاف جهت این سیل جمعیت خودمو بهش رسوندم

با هزار بدبختی و مصیبت ازش چند تا عکس انداختم

بعد از اینکه عکسشو گرفتم صداش کردم و یه جوری کشوندمش کنار پیاده‌رو

که اول بهش بگم که عکسشو گرفتم

بعدم یه کمی باهاش حرف بزنم

وقتی که بهش گفتم من ازت چند تا عکس گرفتم انگار دنیا رو دادن بهش

شاید از اینکه بهش توجه شده بود خوشحال بود

نمی‌دونم شاید نتونم حالش رو بیان کنم

ولی دقت که می‌کردم رضایت رو در چهره‌اش می‌دیدم

خیلی باهاش حرف زدم

بهم می‌گفت قبل از اینکه این بلبل رو بسازه کنار خیابون جوراب می‌فروخته

بعد از یه مدتی فهمیده بود که جوراباش و گاهی اوقات پول‌هایی که از فروش جوراب

توی کاسه کنار دستش می‌ریخته مفقود می‌شده

خلاصه بالاخره تصمیم می‌گیره که این کارو شروع کنه

که اگه توش نفعی نداره اقلا ضرر هم نداشته باشه

ساخت بلبلش هم کاملا ابتکاری بوده

الان چند وقتی میشه که ذهنمو به خودش مشغول کرده

که من با این همه نعمت که خدا در اختیارم قرار داده نمی‌تونم از همه چی هیچی بسازم

ولی اون با اینکه از نعمت بینایی محرومه، از هیچی یه چیزی ساخته و ...




کلمات کلیدی :