سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اینکه اینکه اینکه...!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 86/3/9 8:32 عصر

 

 

این روزا انقدر مدل زندگی‌ام عوض شده که موندم چه جوری بگذرونمش!

همه چی برام جدیده ... وقتی فکر میکنم و می‌بینم باید دوباره همه چی رو از صفر شروع کنم، حالم از زندگی به هم می‌خوره!

شاید اگه یکی از نزدیک منو ببینه، توی دلش بگه این که حالش از منم بهتره پس چرا انقدر توی وبلاگش آه و ناله می‌کنه؟!!

هر کی اینجوری بگه واقعا راست میگه چون همه چی برام تغییر کرده بجز شرایط ظاهری‌ام!

اینکه باید به زور و الکی نقش بازی کنی و خودتو مث همیشه و گذشته‌ات نشون بدی

اینکه با شنیدن حرف اطرافیانت مجبور باشی به زور بخندی در حالیکه درونت لبریزه از ...

اینکه حوصله نداشته باشی حرف بزنی اما مجبوری باید یه چیزی بگی

اینکه حتی نمی‌خوای کوچکترین صدا رو بشنوی ولی از روی اجبار باید آلوده‌ترین صداها رو هم بشنوی

اینکه بخوای تنها باشی اما دور و برت پر از آدم و غیر آدم باشه

اینکه نخوای کوچکترین تعاملی رو با کسی داشته باشی اما با درموندگی تموم مجبور باشی که از صبح که پاتو از خونه میذاری بیرون تا شب که برمی‌گردی، از راننده اتوبوس و تاکسی، مسافرایی که تمام طول مسیر همراهیت می‌کنن، راننده‌ای که باید التماسش کنی که یه نیش ترمز بزنه تا بتونی از خیابون رد شی، گرفته تا نگهبانی دانشکده که بعد سه سال و اندی باید با نشون دادن کارت دانشجویی ازش مجوز ورود بگیری و اساتید و ... باهاشون ارتباط داشته باشی

اینکه کسی نباشه که بتونی یا بخوای اسرارآمیزترین حرفای ته نشین شده توی دلت رو بهش بزنی

اینکه 2 هفته دیگه باید با این حالت در عرض یک هفته نه تا درس خفن رو امتحان بدی و تا همین لحظه هیچی درس نخونده باشی!

و هزار تا اینکه دیگه

.

.

.

از زندگی سیرت می‌کنه

و تمام آرزوهات رو به زباله‌دون تاریخ(به قول بچه‌ها) شوت می‌کنه!

 

می‌دونم که می‌فهمی چی دارم می‌گم!

ولی هیچ وقت دوست ندارم که تو حتی ذرّه‌ای از این "اینکه‌ها" را بچشی!

 

غروب چهارشنبه

9/3/86

بی سرزمین‌تر از باد

برسد به دست سینه سرخ مهربان

 




کلمات کلیدی :