سرود انسان...
دیروز به این گمانم افکندند که ذرّهای هستم در دایرهی هستی بی هیچ نظمی، و لرزان موج میزنم.
امّا امروز به خوبی میدانم دایره منم و زندگی چون ذرّههایی همساز در من سیر میکند.
در بیداری میگویند: تو و هستی در کرانهی ناپیدای دریایی بی منتها جز ماسهای بیش نیستید.
امّا من در رؤیاهای خویش به آنان میگویم: آن دریای کران ناپیدا منم
و هستی سراسر دانههای ماسهاند در کرانهی من
کلمات کلیدی :