عجب دکتر پیرانی داریم ما!
از هر کرانه تیر دعا کردهام روان
شاید که زان میانه یکی کارگر شود
اوایل امسال با دکتر پیران دوست داشتنی و یکتا یه کار پژوهشی رو شروع کردم که هنوزم مراحل جدیدتری رو پیش رو داریم. دکتر با بچّهها کارشون رو مرحله به مرحله پیش میبردن و میبرن. بعد از مرحله کدگذاری کار، تصمیم گرفتن به بچّهها حقّالزحمه بدن! گویا به در اتاقشون زده بودن و اعلام کرده بودن که دانشجوا بیان و پولشون رو بگیرن! خوشبختانه یا بدبختانه من متوجه این فراخوانِ استاد! نشدم. گذشت و گذشت تا یه روز سر کلاس تغییرات اجتماعی رو کرد بهمون و گفتن: از بچههایی که توی کار پژوهشی با من همکاری میکنن کسی الان توی کلاس هست؟! منم با چه اعتماد به نفسی دستم رو بلند کردم، البته یکی دیگه هم بود که دستش بلند شد ولی نه به با اعتماد به نفسی من!!!
بعد به من و خانم خالقی گفت همهی بچهها اومدن پولشون رو گرفتن امّا سه نفر ازشون خبری نیست، نمیدونم چرا نیومدن پیش من؛ شماها پولتون رو گرفتین؟
ما دو تا هم گفتیم نه! اصلا خبر نداشتیم استاد. خلاصه یه نیمچه دعوا ما رو کردن که چرا نیومدین پیش من؟ اگه من یادم میرفت چی؟ بعدشم گفتن بعد کلاس بیاین توی اتاقم کارتون دارم.
بعد کلاس رفتیم اتاقشون. اونجا هم کلی باهامون دعوا کردن که آخه چرا من اطلاع رسانی میکنم شما بی تفاوتی میکنید و ...!؟ ما هم که هر چی میگفتیم اصلا متوجه نشدیم و فراخوان شما! رو نخوندیم به حرفمون گوش نمیدادن. بالاخره بدون اینکه اسممون رو از توی لیست پیدا کنه و ازمون مث بقیه امضا بگیره که پول رو دریافت کردیم ازمون از کارایی که براش کردیم پرسید و بهمون گفت خب شما چقدر از من پول میخواین؟ اوّلش هیچ کدوممون رومون نشد بگیم. بعد چنان دادی کشید سرمون که چرا نمیخواین حقّتون رو بگیرین؟ وای جفتمون داشتیم آب میشدیم از خجالت! بازم هیچی نگفتیم! ییهو! دیدم دکتر عزیز دستشون رو کردن توی جیب پشتی شلوارشون و یه چک پول خوش رنگ از توش درآوردن و گذاشتن کف دستمون. بهمون گفتن هر چی باید بردارین، بردارین بقیهاش رو بیارین بهم بدین! با هزار شرمندگی چک رو کرفتیم و به دو هزار مکافات چک رو خرد کردیم و حقّمون رو برداشتیم و باقی پولها رو هم برگردوندیم بهشون.
همهی اینا رو برا این گفتم که زلالی یه استاد ناب رو بهتون نشون بدم که بدون اینکه از خیلی چیزا مطمئن بشه اینجوری خالصانه تازه با کلی عذرخواهی که بقیه پولتون رو در مراحل بعدی کار میدم بهتون، این پول رو داد بهمون و تا این حد به ما اعتماد کرد. شاید براتون زیاد عجیب نباشه ولی واقعا توی این روزگار وانفسی که این دست به اون دست اعتماد نداره یه استاد با دانشجواش اینطوری برخورد کنه برای من که خیلی تعجبآور بود. البته این تنها گوشهای از مردانگی و بزرگمنشی و خلوص دکتره؛ بقیهاش رو در پستهای بعدی میگم براتون که یه استاد اونم در این مقام و جایگاه چقدر خاکی و خالصه!
امیدوارم سالهایی باعزّت و سربلندی بیش از گذشته را پیش رو داشته باشد...!
خدا سایهاش رو از سر ما کم نکنه!
کلمات کلیدی :