برو ای یار بیگانه...!
بیگانگی نگر که من و یار چون دو چشم
همسایهایم و خانهی هم را ندیدهایم
کلمات کلیدی :
بیگانگی نگر که من و یار چون دو چشم
همسایهایم و خانهی هم را ندیدهایم
خلل پذیر بود هر بنا که میبینیم
مگر بنای محبّت که خالی از خلل است.
رهی معیّری
فردا آفتاب چه بتابد بر زمین، چه نتابد
روز آغاز میشود.
" آسمان از ابر بلندتر است. "
قدمهایم پیر شدهاند و راهها جوان؛
ای آسمان آنقدر بخوان تا رودخانهای خروشان در زیر پایم متولد شود،
آنگاه واژههایم پاروزنان مرا به دریا خواهد رساند.
به انتظارش نمیارزد،
تو آن انار ترشی که با پائیز هم شیرین نمیشود...!
آیا تا کنون مزرعهی غرق شده در باران را دیدهای
و خوشههایی که بر آب تاب میخورند؟
اینک، من آن خوشهام که بر آب میرود.