سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اگه قصد زن گرفتن دارین خوب حواستون رو جمع کنین!!!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/9/6 4:8 عصر

جواد قبل از ازدواجش با منصور که میشه برادر خانوم فعلی اش رفیق بود. یه کمی هم رفت  آمد خانوادگی داشتن. توی همین رفت و آمدا یه روز که جواد میره خونه منصور اینا، وقتی در میزنه چون دست عالیه(بعبارتی مامان منصور) بند بوده به فروغ(خواهر منصور) میگه: آی فروغک زمین خورده بپر اون در رو باز کن! من دستم بنده دختر!

فروغ هم که تا حالا توی عمرش دم در نرفته بود و چشم آقاجانش رو دور دیده بود و بنا به امر مادر رفت که در رو باز کنه. خلاصه قصه اش داره مث این فیلم ایرانی ها میشه............! تا درو باز میکنه می بینه یه گل پسر منتظره! سریع درو باز کرد و زودی اومد تو. منصور رفت دم در و تارفش(تعارفش) کرد که بیاد تو. از همون روز بود که جواد دلش همون جا بند میشه!

خلاصه داستانش طولانیه و مجوز منم برای طرح داستان در همین حدّه! بالاخره جواد تصمیم می گیره که جریان رو با منصور در میون بذاره. بعد از کلی برو و بیا قرار شد که یه جلسه بره خونه منصور اینا و با فروغ صحبت کنه تا اگه با هم به تفاهم رسیدن با هم عروسی کنن! چند جلسه با هم صحبت کردن و قرار شد فروغ فکراشو بکنه و خبرشو بده.

چند روزی گذشت؛ جواد همش منتظر بود که منصور بیاد و بهش بگه که جواب خواهرش بله اس! اما خبری از منصور نبود. جوادم که دل تو دلش نبود و دوست داشت زودتر از جواب فروغ خبردار بشه پاشنه گیوه اش رو ورکشید و ببا پای خودش بلند شد رفت خونه مشت عباس اینا. این دفه دیگه دست عالیه بند نبود. خود عالیه رفت در و باز کرد و کلی جواد و تحویل گرفت و دعوتش کرد که بره توی خونه. جوادم که روی گشاده عالیه رو دیده بود با خوشحالی و دلی پرامید رفت تو.

جواد: حاج خانوم تو رو خدا ببخشید این چند روز من هی مزاحم شدم!

عالیه: خواهش می کنم جواد آقا(آقا جواد) این چه حرفیه. اینجا منزل خودتونه.

- منزل امید ماست!

- زنده باشی پسرم. خوش اومدی.

- خب حاج خانوم از منصور چه خبر؟ نیست کم پیداس!

- مگه شما ندیدیش؟

- نه یه چند روزی میشه که ندیدمش. بگذریم حاج خانوم! اومدم خودم جواب صبیّه تون(سبیّه) رو بگیرم. راستش منصور چیزی بهم نگفته. جوابشون مثبت بود یا منفی حاج خانوم؟

- آقا جواد، جواب دخترم منفی بود.

جواد بیچاره کپ کرده بود؛ نمی دونست چی بگه.

- باشه حاج خانوم انشاءالله که خیر بوده. من دیگه رفع زحمت می کنم. با اجازتون!

- خوش اومدی پسرم. به خانواده ات سلام برسون.

چند روز گذشت تا بالاخره منصور آفتابی شد. جواد جریات رو براش تعریف کرد و ازش خواست تا علت جواب منفی خواهرش رو ازش بپرسه و بهش بگه. منصور هم که از همه جا بی خبر بود اومد خونه و از عالیه پرسید: چی شد مامان؟ چرا فروغ جوابش منفی بود؟

عالیه: وا با این تعریفایی که تو ازش کردی این جوابو داده دیگه.

- مگه من چی گفتم؟! من که گفتم خیلی پسر خوبیه.

- خب دیگه اونم رو حساب حرفایی تو موافقت کرده باهاش.

- پس چرا جواد امروز به من گفت که مامانت گفته جواب فروغ منفیه؟

- خب راست گفته بیچاره، الکی که نگفته.

- ای بابا، من که نمی فهمم اینجا چه خبره. پس من به جواد بگم که میتونن بیان خواستگاری؟

- آره ننه، بگو. زودتر بگو که جوان مردم هم زیاد منتظر نمونه!

خلاصه اینا اومدن خواستگاری، خرید عروسی، عروسی و .....!

چند سال بعد که خدا بهشون یه بچه هم داده بود، جواد از عالیه پرسید که: پس چرا شما اون روز به من گفتین که جواب فروغ منفیه؟

عالیه: خب منفی بود.

کلی بچه ها بهش خندیدن.

عالیه: چیه جچرا همش میخواین به آدم بخندین؟ مگه من چیز خنده داری گفتم؟

سریع همه مودب شدن و دیگه نخندیدن!

عالیه که دید هنوز هم یه سوال برای همه بی جواب مونده گفت: من گفتم جواب منفیه چون فکر می کردم منفعتی توی این وصلته و هیچ منظور بدی نداشتم.

تا اینو گفت خونه رفت رو هوا از خنده. عالیه فکر می کرد که اگه جواب عروس بله باشه باید بگن جواب منفیه!!! خلاصه با یه اشتباه لپی تن یه جوون زبون بسته رو لرزونده بود تازه فکر میکرد که چقدر جواد و خوشحال کرده!!!!!!

شما هم اگه رفتین خواستگاری و جواب گرفتین حتما پیگیری کنین که منظورش از جوابی که بهتون داده چی بوده. چون ممکنه جوابش برعکس باشه!!!!




کلمات کلیدی :