سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قاصدک من!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/11/2 7:57 عصر

من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان

که مر آن راز توان دیدن و گفتن نتوان

 




کلمات کلیدی :

احساس لطافت!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/11/2 3:11 عصر




کلمات کلیدی :

محرم آمد!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/11/1 4:12 عصر




کلمات کلیدی :

آزادی بیان یا آزادی پس از بیان!!؟

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/10/29 10:56 صبح

این چند روز که یه کم فعّال شدم شاید به این خاطر باشه که وقتی دفتر و جزواتم رو ورق می‌زنم و مطالعه می‌کنم، این ور و اون‌ور نوشته‌هام یه جمله‌هایی رو از حرف اساتیدم گلچین کردم و نوشتم. همین جملات گلچین شده است که منو به نوشتن وادار می‌کنه!

سر یکی از کلاس‌هامون صحبت از آزادی بیان بود و ...! دکتر می‌گفت کی گفته ما آزادی بیان نداریم؟ اتفاقا آزادی بیان دارین اونم در حدّ اعلی. رو به بچّه‌ها کرد و گفت: هر کی مخالفه بلند شه و مخالفتش رو اعلام کنه. یه همهمه تو کلاس برپا شد؛ گویا اکثر بچّه‌ها مخالف بودن و نظرشون این بود که اصلا هم آزادی بیان توی جامعه نیست. خلاصه هر کی بلند شد و نظرش رو گفت. استاد هم اجازه داد که تا آخرین نفر هم حرفش رو بزنه و به همه نظرات بچّه‌ها گوش می‌داد. بالاخره همه که حرفاشونو زدن استاد شروع کرد به صحبت که:

شما چه دانشجوی رشته جامعه شناسی هستین؟! آخه کی گفته آزادی بیان وجود نداره؟ اتفاقا وجود داره امّا چیزی که توی جامعه ما نیست آزادی پس از بیانه! تازه دوزاری‌مون(بعبارتی دو هزاری!) افتاد که منظور استاد چی بوده.

از زندانیان سیاسی و خبرنگاران و روزنامه‌نگاران محبوس گفت تا فیلترینگ اینترنتی و ...!

آخرشم گفت تنها حرفی که می‌تونم بزنم اینه که این محدودیت‌ها باید توی این مملکت تعدیل بشه!!!

 




کلمات کلیدی :

برکه!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/10/29 8:54 صبح

رعشه در برکه نمی‌افتاده است

اگر از فتنه‌ی دستی سنگی

بر دل نازک‌اش آشوب نمی‌افکنده است

ناسزا را که سزاست ... ؟

دست می‌گوید: سنگ

سنگ می‌گوید: دست

و تو خود می‌دانی

ناسزا را که سزاست ...!

 




کلمات کلیدی :

من و باغ مظفر

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/10/28 10:37 عصر

مهران مدیری در پشت صحنه مجموعه تلویزیونی « باغ مظفر » - باغ مظفر

من که نه منتقدم نه سریال باغ مظفرو منظم دنبال می‌کردم که بخوام حرف خاصی درباره‌اش بزنم ولی همین چند قسمتی که ازش دیدم یه چیزایی دستگیرم شد که ...! البته اینم بگم که دکتر شهابی همیشه میگن شما باید "تفکّر انتقادی" داشته باشین و از کنار مسائل بی تفاوت نگذرید! ضمنا در همین زمینه گفتن که یک منتقد خوب بهترین سرمایه برای یک نظام است؛ بر خلاف افراد منافق که نظام را در همه حال توجیه می‌کنند و روی مشکلاتش سرپوش می‌گذارند.

خلاصه ما هم برای اینکه اقلا تو عمرمون به حرف یکی از اساتیدمون گوش داده باشیم گفتیم یه بارم که شده مغزمون رو با تفکر انتقادی به کار بندازیم!!!

موتور مغزو که روشن کردیم اوّل می‌خواست مثل بیشتر مغزا از سریال تعریف کنه و کلی به به و چه چه کنه که اصلا کارای این کارگردان با بقیه اونایی که طنز کار می‌کنن قابل مقایسه نیست و اصلا کاراش لنگه نداره و .....

یه کم که موتوره رو روغن کاری کاری تازه به خودش اومد! فکر کنم داشت به یه متفکر نقاد تبدیل می‌شد.(الکی!)

خلاصه اینکه باید بگم که بنظر من این سریال و برنامه‌های سال‌های گذشته‌ی مهران مدیری حجم مضّراتش بیشتر از تعداد فواید و پیام‌هاش بوده و هست.

کارگردان با ابتکاری بی‌نظیر سعی دارد که با شکار مسائل به روز و مؤثر جامعه به طرح معضلات و گرفتاری‌های این مملکت و مردمش بپردازه امّا برای این کار به حواشی کم ارزشی متوسّل میشه که بیننده رو هم به حاشیه می‌کشونه.

تا این جاش که خودم چیزی نفهمیدم از این جا به بعدشم فکر کنم همین بشه!!!

به بیان ساده‌تر کارگردان برای اینکه یه حرف خوب به این مردم بزنه، هزار تا حرف بد(به قول آدم بزرگا!) می‌زنه و می‌زنن تا به اون حرف خوبه برسن.

به نظر من با این برنامه‌ها قبح خیلی از چیزا شکسته شده و بعد از پخش اوّلین کارای ایشون بود که اصلا خیلی چیزا برای همه مخصوصا برای کوچیکترا عادّی به نظر می‌رسید. یادمه که اوّلین بار از تلویزیون و از این برنامه بود که شنیدم این به اون می‌گفت: خفه شو! برو گمشو! و از این قبیل بد و بیراه‌هایی که آدم بدا به هم می‌زنن. خلاصه لبّ کلامم اینکه این کارگردان محبوب با برنامه‌های خودش بسیاری از حریم‌های اخلاقی را شکسته و ...!

حالا برای اینکه با هم مرور کنیم، می‌ریم که داشته باشیم:

حیف نان خفه شو!

کامران گورت را گم کن!

لال شو حیف نان!(با لهجه مظفر زرگنده)

تو غِلط می‌کِنی!(با لهجه بابای نازی)

چه مرگته کامران؟

حالا به جز این حرفا، اینم همش یاد می‌ده که همه برای رسیدن به خواسته‌شون با هم دعوا کنن اونم دعوای اساسی!

اصلا بد وبیراه گفتن به همدیگه، فحش دادن، تمسخر، دعوا و بزن بکش و .... دیگه برا همه عادی شده؛ نمی‌خوام بگم همش هم این برنامه‌ها مقصره اما تشدید کننده که هست!

تازه وقتی با یکی هم صحبت می‌شی و می‌بینی که لق‌لقه‌ی زبونش شده تکیّه کلامای برنامه مهران مدیری بیشتر کفرت می‌گیره؛ از بچّه تا بزرگ، از جوون تا پیر، بی‌سواد و بی‌سواد، معلم و شاگرد و ...

اون دو سالی که مشغول به تدریس بودم، اکثر قریب به اتفاق شاگردام با لهجه‌ی مضحک و کشکی برره‌ای باهام حرف می‌زدن. کلّی باهاشون دعوا می‌کردن که دیگه سر کلاس من حق ندارین اینجوری حرف بزنین؛ خیلی براشون حرف می‌زدم که بفهمن که من چی می‌گم امّا هفته‌ی بعد که اولیاء بچّه‌ها می‌اومدن مدرسه متوجّه می‌دیدم که وقتی بزرگترِ بچّه با لهجه‌ی برره‌ای حرف بزنه دیگه از بچّه‌ی بیچاره چه توقّعی؟!

خلاصه که با آدما توی یه جامعه هر جوری برخورد کنی، همون جوری می‌شن. برنامه‌های مدیری حقایق و واقعیت‌های جامعه رو خوب بیان می‌کنه امّا به چه قیمتی خدا می‌دونه!

باید سطح برخورد با مردم رو یه کمی بیاریم بالاتر!

اینجوری که نمی‌شه در پائین‌ترین سطح ممکن باهاشون ارتباط برقرار کنیم که اونا هم ....!

همین!!!

 




کلمات کلیدی :

تنهایی

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/10/28 4:45 عصر

داشتم درس می‌خوندم که اون کنار گوشه‌های جزوه‌ام یه جمله از دکتر موحدّی عزیز که میون حرفاش گفته بود پیدا کردم. برای من که خیلی قشنگ و پرمعنا بود.

دکتر می‌گفت: بعضی جاها الان اونایی رو که دهان برای خوردن دارن امّا

دست برای جبران و تولید  ندارن طرد می‌کنند یا بهتره بگیم می‌کشند!!!

بعد هم یادمه تا آخر کلاس همین بحث رو ادامه داد.

خیلی بحث جالبی بود، الان پشیمونم که چرا از حرفایی استاد بیشتر ننوشتم.

البته یه چیزایی از صحبتاش یادمه ولی فکر کنم اینجا جاش نباشه که بگم!

 




کلمات کلیدی :

سرسبز ترسن بهار تقدیم تو باد!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/10/27 11:33 عصر

همانا که تو سفره‌ی نان من و آتش اجاق منی!

زیرا که گرسنه به سراغ تو آمدم و نزد تو آرامش و صفا را جستم.

 برای استاد خوبم که به افکارم آسایشی ناب بخشید




کلمات کلیدی :

تو چی داری بگی از این عکس؟ بگو تا منم بگم!!!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/10/27 8:49 عصر




کلمات کلیدی :

ما که رفتیم ولی خدا آدمو محتاج ... نکنه!!!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 85/10/26 7:22 عصر

هنگامی‌که از مال خود چیزی می‌دهید، چندان چیزی نمی‌دهید.

اگر از جان خود چیزی بدهید، آنگاه به راستی می‌دهید.

زیرا که مال مگر چیست، به جز آنکه از برای فردای مبادا نگاه می‌دارید؟

و مگر فردا را چه ارمغانی است از برای سگ دوراندیشی که استخوان را در زیر ریگ بی نشان بیابان دفن می‌کند و خود به دنبال قافله‌ی زائران شهر مقدّس می‌رود؟

و مگر ترس از نیاز همان نیاز نیست؟

آیا ترس از تشنگی هنگامی‌که چاه پر از آب است، چیزی جز تشنگی سیراب ناشدنی است؟

هستند کسانی‌که از بسیاری که دارند اندکی می‌دهند- آن‌هم برای نام، و این خواهش پنهان بخشش آنها را آلوده می‌کند.

و هستند کسانی‌که اندکی دارند و همه را می‌دهند.

این کسان به زندگی و برکت زندگی باور دارند و دست‌شان هرگز تهی نمی‌شود.

دهش در برابر خواهش نیکوست، امّا دهش بی‌خواهش و از روی دانش نیکوتر است.

***

آیا چیزی هست که بتوانی دادنش را دریغ کنی؟

هر آنچه داری روزی داده خواهد شد!

تو بارها می‌گویی"خواهم داد امّا به آن که سزاوار باشد."

بی‌گمان آن کسی که سزاوار دریافت روزها و شب‌های خود باشد، سزاوار دریافت دهش تو نیز هست.

و آن کسی که سزاوار نوشیدن از دریای زندگی بوده باشد، سزاوار است که جام خود را از جوی باریک تو پر کند.

و کدام سزایی است بزرگتر از آن سزایی که در شهامت و اطمینان ِ گرفتن- یا نه، در بخشش گرفتن- هست؟

مگر تو کیستی که مردمان باید گریبان خود را باز و غرور خود را بی‌پرده کنند

تا تو ارزش آنها را برهنه و غرورشان را بی شرم ببینی؟

نخست کاری کن که خود سزاوار دادن و دارای دست دهش باشی.

زیرا که به راستی زندگی است که به زندگی می‌دهد، و تو که خود را دهنده می‌پنداری شاهدی بیش نیستی.

 

تقدیم به خانم دکتر عزیز که حتی از پاسخ به یک سوال نیز دریغ کرد!!!

خوشمان نیامد!

دلمان شکست!

 




کلمات کلیدی :

<      1   2   3   4   5   >>   >