سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیا اینجا که دلم ....!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 86/5/24 1:4 صبح

زودتر بیا دیگه

دلم برات 0 شده

چه سفر قندهاری رفتی بابا

:-((




کلمات کلیدی :

فکر کردی...!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 86/5/24 12:32 صبح

نوشتم دیگه

تو دفترم شخصی ام نوشتم

تو وبلاگم نمی خواستم چیزی بنویسم...!!!




کلمات کلیدی :

به خدا پشیمونم...!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 86/5/22 12:41 صبح

باشه بابا

می‌نویسم

به خدا می‌نویسم

از فردا شروع می‌کنم

یه گزارشه دیگه

بیشتر که نیست!

منتظر گزارش اردوم باشید.

یاعلی

بی سرزمین تر از باد


کلمات کلیدی :

سفر خط خطی...!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 86/5/21 2:33 عصر

می‌دونم خیلی‌ها منتظرن که گزارش منو از اردویی که رفتم بخونن!

ولی تصمیم گرفتم در مورد اردو هیچی ن‌گم

یعنی بهتره که چیزی نگم

پس بهتره .... نکنین

مخصوصا شما سه نفر...!

فقط اینو میگم که:

موجزترین عبارت مرتبط با اردو همینه که:

توانا بود هر که دارا بود...!

.

.

.

.

.

سکوت من علامت رضا نیست

نشانه بلندترین فریادهاست...!

ولی در هر حال باز هم متشکرم!

 

 

 

 




کلمات کلیدی :

بی شرح...!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 86/5/16 1:6 صبح




کلمات کلیدی :

ای روزگار...!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 86/5/14 10:39 صبح

روزگار روز مرا پیش فروشی کرده....!




کلمات کلیدی :

خطاب به یه فضول همیشه در صحنه...!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 86/5/1 9:57 صبح

انقد فضولی توی زندگی و مسائل شخصی یه آدم خوب نیست!

مرگ من دست از این حماقتت بردار، فضول...!

اگه احساس کنم داره ادامه پیدا می‌کنه، کاری ی‌کنم که خودت کف کنی...!

تو که منو می‌شناسی و می‌دونی که خطرناک‌تر از این حرفام که کسی بخواد پا رو دمم بذاره!

اینو دیگه با خودت بودم. این دفه دیگه منظورم خودت بودی

آره تو!

خودت!

اه اه اه ...!




کلمات کلیدی :

اندوه بی نقاب من و ...!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 86/4/31 9:22 صبح

اینو برای اونی نوشتم که ...!

خدا آدمش کنه!!! منم همینطور!

حالا می‌فهمم که شادی ما همان اندوه بی نقاب ما بود!

و چاهی که خنده‌هایمان از آن بر می‌آمد، چه بسیار که با اشک‌هایمان پر می‌شود.

همان روزها و در شادی‌هایمان باید به ژرفای دل خود می‌نگریستیم تا ببینیم که سرچشمه شادی به جز سرچشمه اندوه نیست.

همانا که ما همچون ترازویی میان اندوه و شادیِ خود آویخته‌ایم!

کمی که اندیشه می‌کنم درمی‌یابم که پیش از آنکه خانه‌ای در میان باروی شهر بنا کنیم، از خیال خود کپری در بیابان نساختیم و چه اشتباه ...!

"نفس زندگی در پرتوی خورشید است و دست زندگی در وزش باد"

همیشه می‌گفتیم این ردایی که بر تن حیاتمان کرده‌ایم، بافته باد است.

اما نمی‌دانستیم که دستگاه بافندگی‌اش، شرم بود و تار و پودش سستی رگ و پی.

حقیقت این است که هر دو به قانون گذاری دل خوش بودیم

اما از قانون شکنی دل خوش‌تر!

مانند کودکی که در کنار دریا با جدّ و جهد از ریگِ تر، برج می‌سازد و با خنده آن را ویران می‌کند.

ولی هنگامی که ما آن برج‌های ریگی خود را می‌ساختیم،دریا باز هم ریگ به ساحل می‌آورد،

و اکنون که آن برج‌ها را ویران می‌کنیم، این دریاست که با ما می‌خندد.

این چیزی جز این نیست که ما با هم در آفتاب ایستاده بودیم اما پشت به خورشید داشتیم و تنها سایه خود را می‌دیدیم!

درد ما شکستن پوسته‌ای است که فهم ما را در بردارد.

همان گونه که هسته میوه باید بشکند تا مغز آن آفتاب ببیند، ما هم باید با درد خود آشنا می‌شدیم.

بسیاری از دردهایمان را ما خود برگزیدیم. این داروی تلخی بود که با آن طبیب درونمان، خویشتن بیمارمان را درمان می‌کردیم!

بقیه متن در دفتر ... خودم ثبت شده است!




کلمات کلیدی :

من و تعطیلات تابستان 86!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 86/4/30 4:58 عصر

تقریبا یه یه هفته‌ای میشه که همه چی رو تعطیل کردم

همه چی رو

یه هفته است که کاملا معلّق‌ام

دیگه به هیچی فکر نمی‌کنم

نه کتاب

نه دفتر

نه جزوه

نه درس

نه بحث

نه دانشکده

نه دانشگاه

نه کنکور ارشد که دارم براش کلی کلاس میرم

البته کلی که نه

فقط یه کلاس ... !

نه نمره‌هام که جرأت نمی‌کنم برم ببینم در چه وضعیتی‌ان!

نه اون استادی که قراره منو بندازه و باید برم بهش آویزون بشم که ...!

خلاصه که خیلی ول شدم

هفته‌ای 3 روز میرم ...

هفته‌ای یه روزم که دانشگاه تهرانم، یه صبح تا شب

بقیه هفته ام برا خودم یللی تللی می‌کنم

و روزم رو شب می‌کنم و شبم رو روز

البته بعضی روزا پیش میاد که

یه کارای خوبی برام پیش میاد

و از این یکنواختی در میام

ـ خدا قوتش بده بیچاره رو ـ

از همه اینا گذشته درگیر اسباب کشی هم هستیم

خلاصه خوب داره روزا طی میشه

الکی الکی

خدا بخیر بگذرونه

اینم کتابخونه منزله که اونم مث من تعطیله بیچاره

همه تعطیلیم با بچه‌ها!!!

دسته جمعی...!

شما هم یه هفته تعطیل کنین

و طعم شیرین این تعطیلی رو بچشین

اون وقت به من حق میدین که

...............!!!

 




کلمات کلیدی :

به دار آویختن جامعه شناس با روده بروکرات؟؟؟!!!!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 86/4/29 11:58 صبح

دیروز کلاس داشتم، رفته بودم دانشکده وقتی وارد کلاس شدم این جمله رو دیدم که:

وقتی آخرین جامعه شناس را از روده‌ی آخرین بروکرات دار بزنیم، دیگر چه مشکلی خواهیم داشت؟

دانشکده‌علوم اجتماعی دانشگاه تهران

 

هیچی ازش نفهمیدم. البته یه برداشتهایی برای خودم کردم ولی ....

استادم که اومد سر کلاس گفت : این جمله رو رو من قبلا هم روی یه دیوار خوندم ولی منظورشو نفهمیدم. بعدم گفت: من حدس می‌زنم یه بخشی از یه نمایشنامه است.

شما چی ازش می‌فهمین!؟

اگه چیزی فهمیدی خوشحال می‌شم که به منم بگین که منظور نویسنده چی بوده!!!

یاعلی

بی سرزمین تر از باد

 




کلمات کلیدی :

<      1   2   3   4      >