سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوفته ام...! از نوع قلقلی اش!

ارسال‌کننده : بی سرزمین تر از باد ... در : 86/12/20 11:6 عصر

هر وقت شب ساعت 2 خوابیدی، صبح ساعت 8 بیدار شدی، 8:30 از خونه زدی بیرون، مسیر 25 دقیقه ای رو یک ساعت و ربع تو راه البته توی راه پر ترافیک بودی، ساعت 10 دقیقه به ده رسیدی سر پل مدیریت و بدو بدو خودتو رسوندی به دانشکده ادبیات که بری سر کلاس تربیت بدنی(بعد از کلی پیاده روی)، تند تند آماده شدی برای بالا و پائین پریدن(تربیت بدنی 1)، بعدم یک ساعت تمام دواندنت، بعد هم دوباره بعد از اتمام کلاس تا پل مدیریت پیاده رفتی و کلی منتظر ماشین شدی و بالاخره با مکافات خودتو رسوندی ونک و از ونک هم رفتی متروی میرداماد و سوار اتوبوسای مینی سیتی شدی و تموم مسیر رو وایساده بودی و سه راه ضرابخونه پیاده شدی، از سه راه تا دانشکده پیاده رفتی تازه با تن کوفته، بعد هم با این حالت رفتی سر کلاس دکتر کباری(جامعه شناسی سالمندان)، گشنه و تشنه، نه ناهار خورده بودی نه نماز خونده بودی نه ...، بعد هم وسط کلاس زدی بیرون که بری حاضری یه درس دیگه ات رو بخوری(مردم شناسی)، سریع از کلاس مردم شناسی زدی بیرون و برگشتی سر سالمندان که تا آخر کلاس بشینی و حاضری اینم بخوری، آخرم استاد بی خودکار حضور غیاب کنه، بعد دوباره برگرشتی سر کلاس مردم شناسی با اون استاد ورّاج اش، تا ساعت 3و نیم هم تحملش کردی، بعدم برای یه مسئله ای بعد کلاس رفتی تو اتاقش و ...، بعدم تا ساعت 4 و نیم منتظر شدی تا بیان دنبالت که برگردی خونه، و بالاخره ساعت 6 بعد از ظهر رسیدی خونه و تازه ناهارت رو خوردی.......

.

.

.

اون موقع بهت میگم برا چی امروز اینجوری بودم...!




کلمات کلیدی :